شعر مدح و مناجات

صاحب‌الزمان

چشم نیاز دوختم به راه صاحب‌الزمان
امید بسته‌ام به یک نگاه صاحب‌الزمان

امید بسته‌ام ولی چقدر پُر توقع‌ام
چشم گناهکار و روی ماه صاحب‌الزمان

میرسد جمعه‌ای

بویِ سیبِ حرم از سمتِ سحر می‌آید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر می‌آید

روز و شب کارِ شما گریه شده می‌دانم
باز از دامنتان بویِ جگر می‌آید

طریق نوکری

همان طوری که هر رودی به کوثر ختم خواهد شد
تمام راه ها حتماً به حیدر ختم خواهد شد

از آن جایی که فضه آخرین حدّ کنیزی شد
طریق نوکری کردن به قنبر ختم خواهد شد

خاک مسیر کریم

خاک مسیر کریم سرمه ی چشم گداست
هرکه دراین جاده نیست فارغ ازین ماجراست

پرچم مشکی زدیم هیئت ما شد حرم
تا همه روشن شوند روضه حسابش جداست!

آلوده ام

 

هرچند دادم از دست حال عبادتم را
از من نگیر هرگز عرض ارادتم را

هرجوره خوب بودی با این بد گنهکار
اما ادا نکردم حق رفاقتم را

روضه‌ی غم

با خط به خطِ روضه‌ی غم گریه کردیم
ما با “مُقرم” هر مُحرم گریه کردیم

در گوشه ای خلوت کنارِ هم نشستیم
دور از همه همراهِ با هم گریه کردیم

تربت اعلا

خاکی که بوسه زد به قدوم شما حسین
شد تا به حشر تربت اعلای ما حسین

عشقت امانتی خدا بین قلب ماست
چه منتی‌ گذاشته بر ما خدا!حسین..

عقیله

برای داغِ حرم او همیشه چون سپر است
صبور باشی اگر,درد و غصه بیشتر است

چگونه صبر نموده بر آن مصائب سخت
کسی که مظهر الله و زینت پدر است

کشتیِ نجات

بیتاب و بیقرارم, فکری به حال من کن
آشفته روزگارم, فکری به حال من کن

عمریست هر محرّم بارِ گناه خود را؛
دست تو میسپارم فکری به حال من کن

اَلعَجَل

 

کارم شده زِ دوری تو سوختن, بیا
بر این دل شکسته ام آتش مزن, بیا

یعقوب هم به گریه ی من گریه می کند
کنعان به گِل نشست, عزیز وطن بیا

روضه

صد هزاران روضه داری بیشتر سرمگو
حق در آغوش تو گریان و تو در آغوش او

سجده ای با صورت از زین کرده ای در قتلگاه
هم تیمم کرده ای با خاک هم با خون وضو

دگر هیچ

ماییم و فقط روضه ی ارباب و دگر هیچ
چشمان پر اب و دل بی تاب و دگر هیچ
چون روزنه ای چشم فرو بسته از عالم
وابسته ی خورشید جهان تاب و دگر هیچ

دکمه بازگشت به بالا