شعر مدح و مناجات

شکستم دلت را

اگرچه حقیرم لیاقت ندارم
پناهی جزاین در به جانت ندارم

شکستم دلت را دلم را شکستند
من از کار دنیا شکایت ندارم

شالِ عزا

امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را

عاشق

حسرت به دل , نماندم و حاجت روا شدم

حالا دوباره با غمتان , آشنا شدم

از کودکی که نامِ تو را گفت مادرم

یک دل نه صد دل , عاشق نام شما شدم


یا ولی الله

من که گُم کردم خودم را کاش پیدایم کنید
هِی بگریانید من را تا که دَریایم کنید

چشمِ ما یکسال دنبال سیاهی‌ها دوید
خیمه‌ای اُفتاده هستم باز برپایم کنید

آقا بیا

آقا بیا که سخت پریشان شدیم ما
از کرده ها خویش پشیمان شدیم ما

از نور روی ماه تو دوریم و اینچنین
بی نور روی ماه تو حیران شدیم ما

بی اندازه

با اسمت عالمو دیوونه کردی
چقد دل میبره آوازه ی تو
واسه ت فرقی نداره خوب یا بد
فدای لطف بی اندازه ی تو

تو را در سینه هاى بى نیاز از هر دوا دیدم

همین دیشب تو را بر منبر بزم عزا دیدم

تو رادر هر تباکى دیده ام با چشم هاى خود

تو را حتى میان اشک از روى ریا دیدم

درد فراق یار

سهم من از معشوق یک عمر است هجران است
هجران عاشق در حقیقت عین زندان است

درد فراق یار حتما اذیتش کرده
دیدی اگر که عاشقی پاره گریبان است

شالِ عزا

امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را
بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم
یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را

هجر تو

این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

صید کمندم

با “محبت” آمدی, صید کمندم کرده ای
با همین ترفند ساده, پایبندم کرده ای

بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود
در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای

روضه تو

باز هم در حرمت میل گدایی دارم
شب جمعه هوس کرببلایی دارم

محشری از اثر ذکر تو در جان بر پاست
که چنان صور به دل آه رسایی دارم

دکمه بازگشت به بالا