آمدم سرزده بی حرف و سخن
عجب ممنوع تکبر قدغن
خسته ام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن نه به من
شعر مدح و مناجات
سگی از صاحبش روزی جدا شد
گرفتار هوس ها و هوی شد
براه افتاد در هر کوی و برزن
گمان می کرد آزاد و رها شد
به چشمه های زمین داد آبرویش را
به شاخه های درختان نوشت مویش را
شکفت با نفس تیغ و خنجر و آنگاه
به بادهای پس از خود سپرد بویش را
هوا هوای حسینیه ها شب جمعه
رسیده این دل من تا خدا شب جمعه
شب زیارت مخصوص سیدالشهدا ع
شب زیارت ارباب ما شب جمعه
وقت برگشتن دلش را در حریمش جا گذاشت
هرکسی که آمد و در کاظمینش پا گذاشت
او همیشه حاجت هر شیعه ای را داده است
هر زمانی دست دنیا کار مارا وا گذاشت
از خوب و بد هر عملت با خبرم من
چون از رگ گردن به تو نزدیک ترم من
صد بار اگر توبه شکستی و گذشتم
صدبار دگر توبه کنی می گذرم من
دوباره میروم آرام و بی صدا مشهد
سلام حضرت سلطان ؛ سلام یا مشهد
سلام میدهم از دور و میشوم نزدیک
چقدر فاصلهها کم شدهست , تا مشهد
ای اسم تو با اسمِ خدا شانه به شانه
ای ذات تو مانند خداوند یگانه
تصویر خداوند شدی در رُخ انسان
فرزند نزاییده شبیه تو زمانه
سخن هرگز نمیماند درون یک دهان پنهان
کدامین تیر میگردد به پهنای کمان پنهان
ز رد پای ناموزن مستان در خراباتم
نماند از راه زن بر خاک رد کاروان پنهان
شاهنشهند و بنده نوازند و دلبرند
آنانکه غرق طاعت الله و اکبرند
فرقی نمیکند به گدا الطفاتشان
هر دو, کریمِ ایل و تبار پیمبرند
عشقت غبار از دل غمبار می کشد
عکس تورا به آینه یِ تار می کشد
ناله اگر بلند شود از سَر ِ جگر
حتماً طبیب را سویِ بیمار می کشد
پیمبر آیا ؟که نه وصی شد , مُحمّد آیا ؟ که نه علی شد
درون آیینه نور تابید و روحِ آیینه صیقلی شد
ازل به نور نبی است روشن , ابد به نور علی معیّن
اَلست, یعنی سوال از انسان علی که آمد سخن بلی شد