شعر مدح و مناجات

فراقت

از فراقت عجیب مى‌سوزم
وقتِ امَّن یجیب مى‌سوزم

آتش از تو وجود دل با من
امر کن…عنقریب مى سوزم

چشمه کوثر

می دهد کعبه نشانـی قبله ی دیگر علی است
سجده کن پروردگاری را که مایل بر علی است

در حیاطِ صحنِ او خورده است خِضر آبِ حیـات
سُرمه کن خاکِ نجف را چشمه کوثر علی است

حُب حیدر

سر می آورد او اگر,ما سرورش را داشتیم
هرچه رو می کرد او,بالاترش را داشتیم

زاهد بی عقل می گفت از عذاب روز حشر
ما گنه کاران شفیع محشرش را داشتیم

حضرت آفتاب

چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علیست
همه عمر جهان بسته به یک آن علیست
همه از سفره او روزی خود را دارند
آفرینش به خدا سفره احسان علیست

عشق علوی

هرکه را با نجفت وعده و پیمانی نیست
آخر و عاقبتش غیر پشیمانی نیست

اصلا از کِی گذرت بر دل من افتاده؟
اصلا این عشقِ مرا اول و پایانی نیست

عقیق

هرچه گویم همه اش بوی تو دارد سخنم
آنکه دارد به سرش حال و هوای تو منم

اشهد انّ علیا ولیُ الله ام را
گفته ام تا بنویسند به روی کفنم

شفیع روز محشر

به ظالم خَم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش
کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش

اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود
منافق را به آنی می کند از جمع مِنهایش

یا مرتضی علی

عمری‌ست گفته‌ایم به عشق تو یا علی:
«یا مُظهِرَ اَلعَجائِبَ یا مُرتَضی عَلی»

دست مرا بگیر که از پا فتاده‌ام
تا کی کنم به بحر بلایا شنا, علی!؟

عالی مقام

هرکس که شد غلام تو بااحترام شد
پس خوش‌بحال آنکه برایت غلام شد

فردا فقیر کوی‌تو آقاست در بهشت
قنبر به لطف نام تو عالی‌مقام شد

غبار نجف

چشمه ی نور در ایوان نجف معنا شد
ذره با لطف تو خورشید جهان ارا شد
هر زمان از تب دنیا ز نفس افتادیم
با غبار نجفت راه تنفس وا شد

انگور ضریح

هر کسی از خانه دنبال شراب آمد برون
از زوایای قدم هایش ثواب آمد برون

مانده بودم تا روم در نزد ساقی یا که شیخ
ساقی از قرعه برای انتخاب آمد برون

یعسوب الدین

ساقی بده پیاله که مستم نگار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

دکمه بازگشت به بالا