شعر مدح و مناجات

تنها نسوز

گذشته همه لحظه ها تلخ و سرد
تو بودى نبودم کنار غمت
منم شانه اى خالى از معرفت
نیاز تو در روزگار غمت

نان حلال

رند بازاریم اگر درویش مسلک زاده ایم
بَه چه سودی عالمی دادی و ما دل داده ایم

مست ما می گردد هر جامی که برما لب زند
بس که نامت از لبِ ما ریخته خود باده ایم

محضر معشوق

در درون میکده مخمور بودن خوب نیست
از بساط عشق بازان دور بودن خوب نیست
راز دل باید بیاید آخرش روی زبان
محضر معشوق ها معذور بودن خوب نیست

اَباالحَسن

آی؛جگرگوشه ی طاها, رضـا
رئـوف خـاندانِ زهـرا, رضـا
مثل علی شأن تو والا, رضـا
سَیّدِ اهل بیت موسیٰ, رضـا

زائری خسته

صدای گریه ی آرام زائری خسته
صدای پیرزن و ناله های پیوسته
کنار درب حرم یک یتیم بنشسته
که راه هر نفسی را به سینه ها بسته

انتظار عاشقان

گمان دارم که زلف ات پیچ و تاب دیگری دارد
یقین دارم که این مستی شراب دیگری دارد

خرابم کن,بساز از نو,که با تو میشوم آباد
که این مجنون دل خانه خراب دیگری دارد

لطف حق

توبه ای می طلبد عفوِ اِلهِ من و تو
که کند رحم به این ناله و آهِ من و تو

لطف حق منتظرِ بارشِ چشمان کسی است
تا بشویَد گُنه از روی سیاهِ من و تو

بانویی کنج حرم

شب جمعه حرمت بوی محرم دارد
بانویی کنج حرم مجلس ماتم دارد

شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته ى من, صحن تو را کم دارد

اشکم برایت

با چه حالی بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
فرض کردم که تو هستی آن که بر دامن گرفتم

سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

شرار عشق

اگر چه فاصله ها تا حریم و حائر توست
دل شکسته ما تا ابد مجاور توست
فقط نه قلب جهان بی قرار کرببلاست
بهشت هم همه ی جمعه ها مسافر توست

کبوتر

به درگه احدی خَم نمی کنم سر را
مگر به جز تو که داری هوای نوکر را

رسد به هرچه که خیراست بی برو برگرد
هرآنکه بر کرم تو سپرد باور را

پنجره فولاد رضا

حرف ها گفتیم با پنجره فولاد رضا
بغض ها ترکیده در صحن گوهرشاد رضا

نیمه شبها تا سحر خیره به گنبد بوده ام
پر گناه و خیره سر خیره به گنبد بوده ام

دکمه بازگشت به بالا