شعر مدح و مناجات

در هوایت جبرئیلی هم پر آوردن کم است

در هوایت جبرئیلی هم پر آوردن کم است

وقت مدح تو هزاران منبر آوردن کم است

آسمان کاغذ شود, خلقت قلم در وصف تو

هفت اقیانوس را هم جوهر آوردن کم است

در جهانی که در آن شوق به فردا هیچ است

در جهانی که در آن شوق به فردا هیچ است

تا تو امید منی غصه و غم ها هیچ است

به طبیبان جهان رو نزنم در هر حال

درد تا درد حسین است مداوا هیچ است

از همان بدو تولد ز همه سر بودی

از همان بدو تولد ز همه سر بودی

خب تعارف که نداریم تو بهتر بودی

باده نوشان غدیر از نفست حیرانند

تو چه دریای شرابی ؟! تو چه ساغر بودی؟!

آخر این شرک خفی را علنی خواهم کرد

آخر این شرک خفی را علنی خواهم کرد

و پرستیدن او را شدنی خواهم کرد

من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید

همهٔ اهل جهان را حسنی خواهم کرد

هر دلی جای تو دلدار نباشد دل نیست

هر دلی جای تو دلدار نباشد دل نیست
با تو هر دل که بود زندگیش مشکل نیست

حاصل عقل بود عشق و , جنون میوه ی اوست
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست

چهره شیرین

دمی که نیزه به قصد گزند می آید
خدا به پای خودش در کمند می آید

چکد ز کنج لبت لااله الاالله…
به حرف, زخمی مشکل پسند می آید

وا مانده ام

هرکس دچارت گشت پس زد چاره ها را
بیچاره خود کرده ای بیچاره ها را

خورشید را هم مشتری خویش کردی
مجذوب نورت کرده ای سیاره ها را

چشم ترم

دل شده بی قرارِ چشم ترم
اشک باشد عیارِ چشم ترم
شد خزان روزگارِ چشم ترم
تا بیاید نگارِ چشم ترم

عرض ارادت

دریا به چشمِ گریه کُنانَت چو شبنم است
یعنی که هر چه گریه برایت کنم کم است

شکرِ خدا که با همه ی ناقابلیمان
اشکی برایِ عرض ارادت فراهم است

شعرم بدون نام تو اِنشا نمیشود

شعرم بدون نام تو اِنشا نمیشود
این زندگی بدون تو معنا نمیشود

خانم! اجازه‌ همه‌ی ما به دست توست
سلمان بدون اذن تو منّا نمیشود

لحظه لحظه عمر ما با عشق تدوین میشود

لحظه لحظه عمر ما با عشق تدوین میشود
تلخ کامی های ما با روضه شیرین میشود
کفه اعمال ما از نور سجده خالی است
این سبک وزنی به نور اشک سنگین میشود

ای آنکه تو را برده ام از یاد کجایی

ای آنکه تو را برده ام از یاد کجایی
ای مانده به لبهای تو فریاد کجایی

شیرینی تو بر لبش افتاده و چندیست
از عشق تو مجنون شده فرهاد کجایی

دکمه بازگشت به بالا