از سحرگاه تا حوالی شام
بر تو ای شاهِ شاهزاده سلام
بی تو عمرم همیشه حیف شده
همهی لحظههام بی تو حرام
شعر مدح و مناجات
گدا را تو با دیده تر ببخش
بکوبم سر خویش بر در ببخش
بیا قبل از آنکه رسوا شوم
به پیش همه روز محشر ببخش
چار فصل من زمستان شد، بهاری اش کنید
چشمه ای خشکیده آوردم که جاری اش کنید
اینکه با آلودگی در ساحل رحمت نشست
غرق عصیان است، غرق شرمساری اش کنید
خورشید واقعیه حقیقت نما کجاست؟
روح دعا و واسطه ی ربنا کجاست؟
تنها و در میان بیابان چه میکند؟
آن روشنی و نور، به چشمان ما کجاست؟
آمد رمضان سفره ی دل باز کنیم
گُلبانگِ دعا به سویش ابراز کنیم
ایامِ مناجات و ثَنا آمده است
تا عَرش خدا دوباره پرواز کنیم
وَاسْمَعْ دعایی با تو در دل حرفها مانده
وَاسْمَعْ ندایی که صدایم بی صدا مانده
اَقْبِل به من حالا که اقبالی برایم نیست
در حنجرم وقتی که بغض ربنا مانده
آنکس که اول ماه دست مرا گرفته
سی شب برای من در میخانه جا گرفته
با یار وعده دارم هرشب همین حوالی
شبهای ساکت من بوی خدا گرفته
در غفلت کبرا شب و روزم سپری شد
نام تو فقط لقلقه ی روی زبان است
ای سفره ما را نمک سفره ی تو بس
چیزی که برایت همه داریم زیان است
باز با شرمندگی مثل همیشه آمدم
با امید و آرزوی عفو این در را زدم
گردنم را کج نمودم ، کاسه ی چشمم پر آب
یا عظیم العفو از این خانه ننمایی ردم
با نگاهی راحتم کن از بلایا زودتر
دور کن قلب مرا از حبّ دنیا زودتر
یا غیاث المستغیثین کار دستم داده نفْس
غرقِ عصیانم بگو می بخشی آیا زودتر؟!
آنکه آلوده است و پست منم
آنکه با دست خالی است منم
آنکه زد توبه را شکست منم
آنکه با هرکسی نشست منم
صبحانه غم ناهار جنون غصه شام من
دیدی چهقدر بیتو جهان شد به کام من؟
قطب شمال و قطب جنوب زمین شدیم
نصفالنّهار اگر که بیفتد به دام من