آن کف پایی که بر خاک بیابان خورده باشد
فیضِ آن این است که خار مغیلان خورده باشد
“اَلبِلاءُ لِلوِلا”..،یعنی پری که در مسیر است
بیشتر باید یقیناً، تیر شیطان خورده باشد
آن کف پایی که بر خاک بیابان خورده باشد
فیضِ آن این است که خار مغیلان خورده باشد
“اَلبِلاءُ لِلوِلا”..،یعنی پری که در مسیر است
بیشتر باید یقیناً، تیر شیطان خورده باشد
تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده
“یوسف”گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟…
فرضِ بیناییِ “یعقوب” احتمالی تر شده
پاگیر ماتمیم..،عقب هم نمی کشیم
عمری گذشت و دست از این غم نمی کشیم
از بس شبانه دور و بر شمع میپریم
باران اشک هم برسد..،نم نمی کشیم
سالیانی ست شدم دست به دامانِ حُسین
سائـلِ هر شبه ی سفره ی احسانِ حُسین
تا که اوضاعِ دلم زود به سامان برسد
شدم از صبح ازل بی سر و سامانِ حُسین
مستحقم سائلم بی چیزم و دستم دراز
التماست می کنم در روی من بگشای باز
آبرویم رفت رسوا گشتم و خار و خفیف
هر کجا بردم به غیر از خانه ات روی نیاز
با گریه دستم را به ساغر می رسانی
ایام هجران را به آخر می رسانی
بیزارم از آن سفره که دورش نباشی
رزق مرا در روضه بهتر می رسانی
ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی
سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی
خاک “دلم” تسخیرِ بیگانه نخواهد شد
ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی
یوسف نیامدی سر بازار، این دهه
یا اینکه من ندیدمت ای یار، این دهه
بیگانه ها مرا به پشیزی نمی خرند
من را ببین به چشم خریدار، این دهه
به غیر از زینب کبری کسی تب را نفهمیده
کسی هم معنی اسرار مذهب را نفهمیده
نمیدانم علی زینب شده یا زینبش حیدر
دلم معنی این نفس مرکّب را نفهمیده
داد در راه حسینش اقتداری را که داشت
شد خزان آهسته آهسته بهاری را که داشت
مثل پروانه به دور شمع روی شاه گشت
دور کعبه ساخت آن خط مداری را که داشت
امشب برای من در میخانه جا بگیر
ای مهربان تر از همه دست مرا بگیر
بار گناه و روی سیاه مرا ببین
قلب مرا ازین همه جرم و خطا بگیر
از همه زندگی ام عشق فقط حاصل شد
عشق حرفی است که از کنج لبت نازل شد
گر چه جولانگه تو پهنه ی اقیانوس است
کشتی مهر تو را کنج دلم ساحل شد