شعر مدح و مناجات

بوی ضریح کرببلا

کارم اگر گره بخورد نام یار هست

همواره بعد فصل زمستان بهار هست

آقا ندارم و تو کریمی… نگاه کن…

همواره پیش اهل کرم یک ندار هست

یا ائمه المظلوم فی تربت البقیع

رنگ دل ما ز درد و داغ , پریده

خاک بقیع است مرا سرمه ی دیده

حضرت مهدی برای دلخوشی ما

بهر شما پنج تا ضریح خریده

اباعبدالله

این کام را به جامبلورین نیاز نیست

ما را به غیر لعللبت چاره ساز نیست

ما جام را ز نیمنگاهت گرفته ایم

لطفت حقیقی استکه عشقت مجاز نیست

اباعبدالله

چقدر نام تو زیباست اباعبدالله

چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله

زائر کرببلا حق شفاعت دارد

قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله

فتوای گدایی

بیچاره کسی که به تو شک داشته باشد


کی جلوه حسن تو ملک داشته باشد
 
هرگز نبود لعل لبی چون لب دلجوت


همراه خودش قند و نمک داشته باشد

چه حسابی چه کتابی؟

از خمره ی چشمت برسان جام شرابی

مهمان لبم کن دو سه پیمانه ی نابی

بیمار نگاه تو ام ای یوسف مصری

باز آی به دیدار زلیخا به صوابی 

روی بام از برکت

روی بام از برکت یک مشت گندم مینشیند

یا کریمی که به امّید ترحّم مینشیند

در به در شد بالهایم در پی کسب نشانی

گاه بر بام خراسان گاه بر قم مینشیند

اگر آن ترک شیرازی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا)

به خال هندویشم بخشم غبار راه مولا را

تمام شاعران از خود همه یک چیز بخشیدند

یکی بخشید چون حافظ سمرقند و بخارا را

چگونه سر کنم بدون عشق

چگونه سرکنم بدون عشق صبح و شام را؟!

چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟

شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی

ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را

وقتِ خداحافظیه

وقتِ خداحافظیه, مهمونی ام تموم شد!

حسرتِ این روزایِ خوش, بغضی توی گلوم شد

صاب خونهممنون توأم, هیچ چیزی کم نذاشتی

با اینکهلایق نبودم, سنگ تموم گذاشتی

 نمی تونم دلبِکنم, جدایی خیلی سخته!

 بدرقه رفتناینطوری, خدایی خیلی سخته!

ماه رمضونکجا میری!؟ نرو دلم می گیره

از این بهبعد باز غروبا, بی تو دلم می گیره

تا سال بعدچیکار کنم! زنده شاید نباشم

با چشم گریوندوباره, از تو باید جداشم

حرف جدایی کهمیشه, دلم عزا می گیره

دلم به یادِروضه های کربلا می گیره

**

حسین من نروبمون, سایه ی روسرم باش

حالا که عباسندارم, پناه این حرم باش

دلم شده پشتِسرت, مثل موهات پریشون

خودت بگوچیکار کنم, تنها تو این بیابون

داداش نروتورو خدا, نذار که در به در شم

نذار با شمرو حرمله, تا کوفه همسفر شم

شاعر : وحید قاسمی

 

فدایِ حسیـــــــن

خونِ خوبان همه فدایِ حسیـــــــن

جان به قربانِ بچه های حسیــــــن

خوش به احوالِ هفت پشتِ کسی

که شده نوکر و گدای حسیـــــــــن

آخر عشـق

آخرعشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد 

چشمخشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد 

بندهءخوب شدن بسته به یک غمزه توست 

گوشهچشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد 

دکمه بازگشت به بالا