شعر مدح و مناجات

کنج ایوان طلا

من غلامی از هزاران امیر باوفا

آرزومند دورکعت کنج ایوان طلا

نذر کردم بار بعدی با وضو وارد شوم

به حیاط صحنش از باب علی موسی الرضا

گنبد طلا و گنبد سلطان کربلا

یک گوشه حیاط طبرسی نشسته ام

بی ذکر حق و یاهویم اینجا نمیشود

زل میزنم به گنبد و هی پارس میکنم

آقا مگر که ضامن سگها نمیشود

یا ایّها الکریم

 یا ایّها الکریم ببین بی بضاعتم

مهمان نامناسب ماه ضیافتم

دیدم که بار رحمت عام است آمدم

هرگز به روی من نزدی بی لیاقتم

نامه

بــاز اینــجـــا نشــستـه ام امــشـــــب

تـا بـگـــــــویـم پـــــر از تــــب و تـابـــــم

بـــاز چــشـمــم پــر از نگــاه شماست

در پـــــــی ردپــــــای مــهـــــتــابــــــم

عشق ناهموار

با تو راه عشق ناهموار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

شک به سالم بودن دل میکنم

چون ز داغ عشق تو بیمار نیست

هوای دیدن روی نگار

به هربهانه دلم میل یاردارد و بس

هوای دیدن روی نگارداردو بس

جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت

به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس

یا مُجیبَ دَعوَهِ المُضطَرّین

غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا 

رمضان آمده و حال بکا نیست مرا 

روزگاری به هوای همه کس بال زدم

پر پرواز به درگاه شما نیست مرا

چشمش به سوی زینب و

چشمش به سوی زینب و آن را نگاش کرد

هنگام آمدن به سوی ات چکمه پاش کرد

یک نیزه دار بغض علی را به سینه داشت

سر نیزه را میان دهان تو جاش کرد

جام مرا ز عشق

جام مرا ز عشق خودت پر ز باده کن

سر می دهم برای تو آقا اشاره کن

کم کم ز هجر کرب وبلا پیر می شوم

لطفی برای خادم این خانواده کن

گریه

کار و بار و بساط ما گریه است

بهترین راه تا خدا گریه است

پیش خالق عجب بها دارد

سجده ای که همیشه با گریه است

باز کن در

 باز کن در که گدای سحرت برگشته

عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته

سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

پیش تو از هرحرکتم

پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام

از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام

تو باز راهم دادی و بدتر شدم

از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام

دکمه بازگشت به بالا