شعر مدح و مناجات

بزرگی کن

میدهم آقا تو را آزار، هر هفته دو بار
بیقرارت میکنم بسیار، هر هفته دو بار

بر محاسن میکشی دست و تورّق میکنی
اشک هایت می چکد ناچار هر هفته دو بار

تو غریبی آقا

هر که از عشق تو بیمار نشد خواهد مرد
تب او هر شبه تکرار نشد خواهد مرد

خواب را دور کن دیده ی ما ، چون آنکه
سحری محض تو بیدار نشد خواهد مرد

ماتم برای ما

شادی برای مردم و ماتم برای ما
خنده برای خلق ولی غم برای ما

خرج تو کرده ایم خدا کرد خرج ما
چه خیرها که داشت دودرهم برای ما

با رضای تو به دامان رضا افتادم

تا که از لغزش بسیار ز پا افتادم
با رضای تو به دامان رضا افتادم

از ولی نعمت خود این‌ همه غافل بودم
باز اما به مسیر شهدا افتادم

حسین جان

هر نَفس که می کشم عمرم به پایان می رسد
می شوم نزدیک تر بر مرگ و هجران می رسد

کلّ ِ دارایی من این هیئت است و گریه ها
هر دقیقه بی شما اندوه و خُسران می رسد

مریض عشق تو هستم

مریض عشق تو هستم دوا نمیخواهم
دخیل دامنم اما شفا نمیخواهم

همین که کشته عشق توام مرا کافیست
تو اعتبار منی خون بها نمیخواهم

حسین جان

خاطر تو ز هر کوچه سر درآوردم
به عشق مجلستان بود پر درآوردم

تفعلی زدم و فال روضه ات آمد
برای آدم و عالم خبر درآوردم

پرچم سیاه ارباب

در این عالم هر آنچه دارم از این چشم تر دارم
من از اشکی که بر غیر تو میریزد حذر دارم

مرا اصلا نمیفهمد کسی غیر از تو این یعنی
همیشه وقت هر دردی تورا مد نظر دارم

باب الحوائج

هر درد را کرده دوا بابُ الحوائج
پُر باشد از صدق و صفا بابُ الحوائج
رد کردن از کاشانه اش امکان ندارد
از بسکه می ریزد عطا بابُ الحوائج

حسین من

کام خشکت برزبانت از عطش چسبیده بود
مادرت با اینکه دریا را به تو بخشیده بود
تیره درچشمت زمین و آسمان گردیده بود
درمیان دست قاتل گردنت چرخیده بود

عزیز زهرا

ای جان مسیح را مسیحا!
خیرالمثل خدای اعلی

یک جلوه ی عزت تو امروز
صد جلوه ی عزت تو فردا

مدالِ نوکریِ آلِ حیدر

خدا ز لطف و کرامت بر این دَرَم بخشید
مدالِ نوکریِ آلِ حیدرم بخشید

به عشق رویِ تو اصلا سرشت آب و گلم
میان دستِ تو افتاد این عنانِ دلم

دکمه بازگشت به بالا