آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست
آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست
هر شب جمعه فقط کارم توسل کردن است
قصد دارم خویش را احیا کنم تا وقت هست
آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست
آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست
هر شب جمعه فقط کارم توسل کردن است
قصد دارم خویش را احیا کنم تا وقت هست
تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد
آهِ فراق،آینه ام را نَمور کرد
جز “اشک” چیست چاره ی یوسفندیده ها!
یعقوبِ چشم هایِ مرا گریه کور کرد
یار ما هر نیمه شب که بر سر سجاده است
آنقدر آقاست یاد قوم نوکر زاده است
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست
ما نمیخواهیم ورنه لطف او آماده است
بر گوش می آید پیام منتظرها
یک روز می آید امام منتظرها
مُردند با عهدی که بر پای تو بستند
دیدند رویت را تمام منتظرها
بهترین بنده ی خدا …پس کی
وقتِ برگشتِت از سفر میشه؟
هروزِ جمعه…اتفاقِ ظهور …
تیترِاصلیِ هر خبر میشه
تمام دلخوشی زندگی من این است
که وقت مرگ می آئی و مرگ شیرین است
مگر نگفتی علی جان؛ فَمَن یَمُت یَرَنی
بیا که وقت وفایت به عهد دیرین است
آشنا شد شالِ مشگی عزا با گردنت…
فاطمیه شد نظر کن بر دلِ سینه زنت..
در میانِ خیمه ات تنها به سینه می زنی..
گریه کُن ها منقلب هستند از بوی تنت..
ریشه دارم لابلای ریشههای چادرت
نذر کردم تار و پودم را برای چادرت
آسمانم باش؛ حالا که کبوتر نیستم
میپرم مثل غباری در هوای چادرت
قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم
مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم
ما آهِ سرد، از دلِ مُضطَر کشیده ایم
بارِ فراق، با مُژه ی تَر کشیده ایم
همسازِ روزگار، به عشقِ تو بوده ایم
از دوریِ تو، رنجِ مُکرَّر کشیده ایم
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخورد
هر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخورد
با بدترین گناه، تفاوت نمی کند
آن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخورد
تصویر هجر تو که به ذهنم خطور کرد
آه فراق آینه ام را نمور کرد
جز اشک چیست چاره ی یوسف ندیده ها؟
یعقوب چشمهای مرا گریه کور کرد