شعر مدح و مناجات

پروانه وار

آدم که عاشق میشود فکر خطر نیست
در عاشقی اصلاً ضرر مد نظر نیست

“دربدری دارد به دنبال خودش عشق”
عاشق نبوده آنکسی که دربدر نیست

روضه واجب است

حسینی منصب ام پس میزنم دیگر عناوین را
گدایم ، پادشاهی میکنم حتی سلاطین را

گِلیمی پهن کردم بر سر راهت ، تفضّل کن
شنیدم دوست داری همنشینی با مساکین را

طبع مسیحا

هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می‌شود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان می‌شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان می‌شود

حلقه ی وصل

هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنی ست مضامین چشم تو
چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو

سفره دار

من که جلد بام شاه مشهدم
دست بر دامان پر مهرش زدم
نان خوبان‌ میخورم گرچه بدم
(مَن اَراد الله) خواندم آمدم

باب عرفان

نگاهت مبداء تاریخ انسان است آقاجان
نگاهی که قسیم کفر و ایمان است آقاجان

خدا با قصه ی پر غصه ی یوسف به ما آوخت
همیشه جای خوبان کنج زندان است آقاجان

مناجات شب

اومدی که شمع هفتمم باشی
اومدم مثل یه پروانه باشم
برا غیرِ رب سرت خم نشده
که سرم خم نشه،مردانه باشم

کظم غیظ

تجلی داده ای با هر دعایت روح عرفان را
فضیلت داده القابت تجلی‌گاه انسان را

تورا باب الحوائج! کاظم آل عبا خواندم
عبا بر سر کشیدی جان ببخشی جسم بی جان را؟

محبت موسی بن جعفر

آنجا که عاشقی است همیشه فضای ماست
درمرغزار دربه دری ردپای ماست
وقتی که نان سفره ما از محبت است
صد ها هزار حاتم طائی گدای ماست

لطف باب الحوائج

هر کس که می خواهد ببیند لطف حیدر را
باید بگیرد دامنِ موسیَ ابنِ جعفر را

باب الحوائج شد که درمانده نَمانیم و…
باب الحوائج شد بگیرد دستِ نوکر را

قانون عشق

شکـر خدا که نوکـر اولاد حیدرم
از خادمان خانه یِ موسی ابن جعفرم

بی هیچ منّـتی به گدا نان رسانده ای
مسکین بمانم از همه با آبرو تَـرم

احوال چاکران

ای خفته در مزار سر از خاک کن برون

احوال چاکران تو بعد از تو در هم است

از دجله و فرات گذر کن به ملک پارس

کاین‌جا برآن جناب رفاهی فراهم است

دکمه بازگشت به بالا