خیال می کنم امشب که عاشقم کردند
بــرای حـرف زدن با تو لایقـم کردنـد
چو موی تو دلم آشفته نیست زیرا که
“به رحمت سـر زُلف تو واثقم ” کردند
روانه جانب خُـم خانه ی بقیع شـدم
پـیاله نوش میِ صُبـح صادقم کردند
برای آن که تبرّک بجویم از خـاکت
سـوار مـرکبِ بادِ موافقـم کردند
مُفضّل آمد و در گوش من مفصّل گفت
اگر که طـالبِ کـشفِ حقایقـم کردند
فدای مردم چشمت که با سیاه دلی
نگاهِ خِـیر , به عُـمرِ دقایـقـم کردند
به شوق وصل تو از دست رفت هستی من
چه ها که با دل و دینم علایقم کردند!!!
درون مدرسه ی فقـه ناب جعفری ات
چه بی نـیاز از علم خلایقم کردند
ز فـیضِ تُربت جَدّ تو و کلام تو بود
که هم ردیفِ طبیــبانِ حاذقم کردند
بـیان نداشتم و مـثل لال ها بـودم
به لطفِ نقلِ حدیث از تو ناطقم کردند
زبان نفهم تر از من نبود , ممنونم
که پای حکمت تو اهل منطقم کردند
خُداست شاهد من ساقی ام تو بودی تو
شبی که مست سبوی”مشارقم”* کردند
خُدا مرا بکشد ای خُـدای خوش خُلقی
که در برابرت آیینه ی دِقَـم کردند
اگر که مُدّعی شیعگی شدم , تو ببخش
دوباره غــرق در اوهام سابقم کردند
محمّدقاسمی