کار عشق است
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته
کار عشق است که با آبله ی پا رفته
در دل آتش کوچه, پی مولا رفته
چقدر غربت این بچه به زهرا رفته
هرکه می دید قدش را ,به لبش زمزمه بود
می شود سن کمی داشت, ولی فاطمه بود
به سرش, شوق وصال پدرش را دارد
بوسه هم از لب او , دردسرش را دارد
او خدا, دست دعا,چشم ترش را دارد
اشک او اشک یتیم است, اثرش را دارد
سر شب در دل او نور امید آمد و گفت
ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:
شب تاریک خرابه ! سحرم می آید
عمه جان, چشم تو روشن, پدرم می آید
دخترش هستم از او باخبرم می آید
اشک شوق است به چشمان ترش می آید
تا که او هست محال است مرا غم ببرد
تازه او گفته قرار است مرا هم ببرد
می شود عمه مرا باز تو دردانه کنی
تو مرا ناز ترین دختر ویرانه کنی
نظرلطف به بال وپر پروانه کنی
شدنی بود اگر موی مرا شانه کنی
دختر فاطمه ای فاطمه را یاری کن
تا نبیند پدرم موی مرا کاری کند
من خجالت زده از روی به هم ریخته ام
جای زخم است به ابروی به هم ریخته ام
به همم ریخته گیسوی به هم ریخته ام
عمه جان این تو و این موی به هم ریخته ام
دوسه روزی ست به آشفتگی ام می خندند
نا مرتب شده این زندگی ام , می خندند
پدرم را که ببینم گله را میگویم
درد جاماندن از قافله را میگویم
گله ی پای پر از آبله را میگویم
خنده ها کرد به ما, حرمله را میگویم
گله ها دارم ازآن دست, که احساس نداشت
آه از آن روز که این قافله عباس نداشت
ناصر دودانگه