بسته بال و پـَر پرواز مرا جرم و خطا
روی آیینه یِ دل گرد و غبار است خدا
حال و روز دلم انگار به هم ریخته است
این هم آثار دروغ و غیبت و بُخل و ریا
بنده یِ خوب شدن جای خودش را دارد
چندوقتی ست که گم کرده شب جمعه … گدا
بـعد یک عمـر گدایـیِّ حـرم فهمیدم
که نفس می زدم از روی هَوس … نَه تقوا
گـفته ام از تو و فـکر تو نـبـودم یارب
ذکر من بوده به جا … فکر سر من بیـجا
آمـدم تـوبه از این گـونه مـناجات کنم
آمـدم پاک شـوم تا بـروم کـرب و بلا
آمـدم مثـل ته گـودیِّ غـم از تـَه دل
به قـضای تو رضایت بدهم بی دعوا
حرف دعوا شد و یاد ازدحام افتادم
سر یک پیرهن کهنه چه شد؟! واویلا
زد و خوردی شد و آخر پیرهن را بردند
پیرمردی زده روی لب و دندانش عصا
دختر ازخواب پریدوُ… روی نی سر رادید
با خودش گفت … تو بابای منی یا سقا؟!
چشـمهـایی که شـده ابـر بهـار روضـه
خـیره بر راه ظهـورند … بـیا دلبـرِ ما
حسین ایمانی