دل به دستِ تو سپردم ای «امانتدار , دست»
باز , آئینه ! بکِش بر این همه زَنگار , دست
آه , میخواهی اگر از ریشه نابودم کنی …
پا بکش از خانهی دل ؛ از سرم بردار , دست
تا ببوسم خاک پایت را دَم جان دادنم
کاش میگفتی نگه دارند یک مقدار , دست
تازه میفهمم چقدر از تو رسیده به گدا
لحظهای که در قیامت میکند اقرار , دست
قیمتِ دیدار تو هر چیز باشد میدهم
مثل وقتی که جدا کردند , از زوّار , دست
کوه هم حتی به دستان تو تکیه میکند
پس تو دیگر خم نشو ؛ نگذار بر دیوار , دست
چونکه میخواهد پرنده موقع پرواز , بال
لحظهی نابِ پریدن میشود سربار , دست
دست را انفاق کردی ؛ برکتش تکثیر شد
پس خدا هم ریخت بر دامان تو بسیار , دست
غالباً دست خدا میخواهد از سردار , سر
فرق داری با همه ؛ زیرا گرفت این بار , دست
آخرش انگار که رفتی ملاقات خدا
مرد , زیرا میدهد در لحظهی دیدار , دست
رضا قاسمی