وقتی رَجَز می خوانْد میدان زیر و رو شد
کـوفیِ ترسو باز هـم بی آبـرو شد
لرزید میـدان زیرِ پاهایِ علمـدار
صِفـِّیْن با تکبیرِ حیدر رو به رو شد
در برقِ چشمش قوّتِ تیغِ علی داشت
دستِ خدا در آستیـنی تازه رو شد
ارثِ امیرالمؤمنین بر قلبِ کین زد
ذکرِ لبِ زهـرا دمِ یا حیُّ و هو شد
آبِ فرات از شرمِ لبهایش تَرَک خورد
شطّی خمارِ لحظه یِ نابِ وضو شد
سرمایه یِ امُّ البنین لب تشنه جان داد
کـوثر رسید و مادر و غمخوارِ او شد
در علقمه یا فاطمه گفت و زمین خورد
ندبه ندایِ روضـه هایِ هر گـَلو شد
حسین ایمانی