سبو روی لبش جز ذکرِ خِیر خم نمی آید
و این یعنی کبوتر جز پی گندم نمی آید
اسیر عشق راهش را به عشق آباد پیدا کرد
که عاشق هرگز از راهی که گردد گم ؛ نمی آید
از این شهری که بانو هست شیطان دور افتاده
پی این گنج هرگز مار یا کژدم نمی آید
در این وادی عشق آباد غیر از ذکر “یا زهرا
سلام الله علیها” بر لب مردم نمی آید
نه مشهد بلکه شهر شاه بانو مال سلطان است
ملک بی اذن صاحبخانه سمت قم نمی آید
به اذن حضرت سلطان علی موسی الرضا جبرییل
برای نوکری جز نوبت هشتم نمی آید
برای نوکری خوب است جبرائیل وقتی که
روی لب های او جز “چشم ای خانم” نمی آید
تولی و تبری را از اینجا یاد می گیرد
کسی که عاقبت بر پای این خورشید می میرد
علی رضوانی