ها علیٌ بشرٌ کیف بشر
علما موقع تدریس علی میگویند
زحل وزهره وبِرجیس علی میگویند
صالح ویوشع وجرجیس علی میگویند
تا نخ وسوزن ادریس علی میگویند
دائم از هر طرف عرش خبر می شنوم
«ها علیٌ بشرٌ کیف بشر» می شنوم
یوسف از دست زلیخا به علی برد پناه
نوح با دیدن دریا به علی برد پناه
هر نفس حضرت عیسی به علی برد پناه
دل در سوخت و زهرا به علی برد پناه
هیچ کس در طلب میکده سر در گم نیست
به خدا میکده ای غیر علی در خم نیست
«عین»تو هست به معنای عُلو درجات
«لام»تو هست همان لام سلام وصلوات
«یاء» تو یاء حسین است که بین دو صلات
میکشاند دل غمگین مرا سمت فرات
سند غربت تو خون حسین است علی
راز حقانیتت در ثقلین است علی
زخم شمشیر غمت بر سر عالم خورده
وای بر آنکه دلش را به علی نسپرده
متواری شده از وحشت و در دم مرده
هر که از تیغ دو دم جان به سلامت برده
هر که از شیوه ی جنگاوری ات شد آگاه
گفت:«لا حول ولا قوه الا بالله»
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم وقلبم به حرم نزدیک است
نجف اینجاست!فقط چند قدم…نزدیک است
کفر وایمان من امروز به هم نزدیک است
در مقامت دهنم بسته بماند بهتر
عشق آهسته وپیوسته بماند بهتر
نخل ها اشک تو را زیر نظر داشته اند
رودها از جریان تو خبر داشته اند
بادها پرده ز اسرار تو برداشته اند
خاکها چشم به دستان پدر داشته اند
ابرها با کرمت مایه ی رحمت شده اند
فقرا در حرمت صاحب مُکنت شده اند
شمّه ای هست ز اوصاف تو حیدر بودن
لافتایی شدن وساقی کوثر بودن
فاتح یه تنه ی قلعه ی خیبر بودن
با پیمبر همه ی عمر برادر بودن
نفست عطر نفسهای محمد دارد
بردن نام تو شیرینی بی حد دارد
گذر ماه به تاریکی چاه افتاده
باز از اشک غمت چشمه به راه افتاده
منکر تو که به این روز سیاه افتاده
در نماز شب خود هم به گناه افتاده
زندگی بی علی اصلا چه صفایی دارد
«مطرب عشق عجب ساز ونوایی دارد»
نیست بودیم ولی در حرمت هست شدیم
متفرق شده بودیم که یکدست شدیم
عاشق هر که به یاران تو پیوست شدیم
تا زپیمانه ی«اکملت لکم» مست شدیم
عطر«اتممت علیکم» همه جا را پر کرد
نان بد گوی بد اندیش تو را آجر کرد
اولین مرحله ی عشق پریشان شدن است
اجر همراهی تو بوذر و سلمان شدن است
صاحب دائمی ملک سلیمان شدن است
زاهد شهر که در فکر مسلمان شدن است
در شب قدر به آوای جلی میگوید
بعلیٍ بعلیٍ بعلی میگوید
خواب دیدم که کسی گفت چنین شعر بخوان
بادل سوخته آرام وحزین شعر بخوان
به نمایندگی از اهل زمین شعر بخوان
بر همین پله ی اول بنشین شعر بخوان
چه قشنگ است شبی غرق تماشا بودن!
«شهریار» غزل حضرت مولا بودن
احمد علوی