شعر شهادت حضرت زهرا (س)

فس بالا بیاید

دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاری‌اش اسما بیاید

شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید

این مرد خیبر مردِ خندق بود اما
باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید

دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت
دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید

چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش
باید بماند تا که حالش جا بیاد

پشتِ سرِ هم شستنش را قطع می‌کرد
اما نشد تا بند این خونها بیاید

از بس حسن در آستین دندان فشرده
باید به دادِ حالِ او بابا بیاید

وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید
دستِ شکسته از کفن بالا بیاید

می‌گیرد از دوشِ ابوذر دوشِ سلمان
دنبال این تابوت آقا تا بیاد

تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود
ای کاش می‌شد زودتر فردا بیاید

ای‌کاش می‌شد دِق کند زینب کنارش
طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید

طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال
بر روی آن سینه کسی با پا بیاید
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا