عروس خانه ی من
عروس خانه ی من ای جوان بمان بانو
تمامِ دلخوشی ام مهربان بمان بانو
“میان ماندن و رفتن نمان”… بمان بانو
ستاره ی دلم ای آسمان بمان بانو
به چشم خون شده لبریز گفت و گوی توام
من این غریب مدینه که رو به روی توام
دلم پر است عزیزم از این پریشانی
دلم پر است عزیزم خودت که می دانی
دلم پر است در این غربت زمستانی
دلم پر است عزیزم بگو که می مانی
دلم پر است بیا زار زار گریه کنیم
ببار ابر بهارم ببار گریه کنیم
نگاه دورو برت کن… به اشک ما و… بمان
بایست مثل گذشته به روی پا و… بمان
تمامِ عمر خودم میشوم عصا و…بمان
بگیر رو زمن اصلا ولی بیا و….بمان
قبول، گر چه کمانی برای من کافی ست
همینقَدَر که بمانی برای من کافی ست
تو ماه بودی و کوهی تو را به آه شکست
“تو کوه بودی و از هیبت تو ماه شکست”
پناه بی کسی ام آه بی پناه شکست
شکستی و پس ازآن پشت این سپاه شکست
اگر چه دست شکسته، اگرچه بیماری
هنوز بین سپاه علی علمداری
سه ماه رفته ولی یک خبر نیامده است
هنوز حوصله ی زخم، سر نیامده است
سه ماه رفته کسی پشت در نیامده است
برای دیدن تو یک نفر نیامده است
سه ماه مثل تو هر روز محتضر شده ام
شکسته تر شده ای و شکسته تر شده ام
تو جای ساختن و سوختن عوض کردی
در این سه ماه شب و روز من عوض کردی
حسن رسید و دوباره سخن عوض کردی
در این سه ماه فقط پیرهن عوض کردی
لباس هم به تنت گریه می کند زهرا
به هر نفس زدنت گریه می کند زهرا
دوباره شب شد و تا صبح لاله میکاری
دوباره شب شد و از درد سینه بیداری
از آسمان نگاهت ستاره میباری
چقدر لکه ی خون روی پیرهن داری
نفس به سینه ی خسته مزاحمت دارد
و دنده ای که شکسته مزاحمت دارد
به جز علی چه کسی نیم دیگرت میشد
شبیه آینه ای در برابرت میشد
تمامِ عمر نگهبان معجرت میشد
عزیز کرده ی حیدر تو باورت میشد؟
که دست من به طنابِ مغیره بسته شود
دری که سوخته شد با لگد شکسته شود
خدا نکرده اگر پهلوی تو خوب نشد!
اگر جراحتِ در بر روی تو خوب نشد!
شکافِ زخمِ رویِ ابروی تو خوب نشد!
و یا اگر وَرَمِ بازویِ تو خوب نشد!
چگونه بعد تو این سر به شانه بند شود
چگونه پیش پیمبر سرم بلند شود
عزیز اینهمه خونین جگر نبودی اگر
و ناگزیرِ هوای سفر نبودی اگر
به روز حادثه در پشت در نبودی اگر
پناهِ خستگیِ من, اگر نبودی اگر…
میان آن همه دشمن چه کار می کردم
چه کار بی تو در این روزگار می کردم
هنوز مانده به یادم که پشت پا خوردی
چقدر لطمه تو از دست مرد ها خوردی
کشیده ای تو ز دیوار بی هوا خوردی
رسید چکمه ای و زیر ضربه تا خوردی
میان آن همه دود و کشاکش و فریاد
به میخ رو زدم و روی من زمین افتاد
همه توانِ مرا می زدند نامردان
عزیزِ جان مرا می زدند نامردان
“زنِ جوان مرا می زدند نامردان”
و مهربان مرا می زدند نامردان
حریم خانه ی من غرق در جسارت بود
و میخ راوی خونین این قساوت بود
گل مرا به دو پنجه خزان دو دستی زد
دو لنگه در به رویش با توان دو دستی زد
دری شکست و کسی ناگهان دودستی زد
ز روی پوشیه قنفذ چنان دودستی زد
که پیش دیده ی من نقش بر زمین شده ای
“ز روی پوشیه زد تازه اینچنین شده ای”
زدن به شیوه ی نامرد خنجر از پشت است
غلاف تیغ مغیره به نیّت کُشت است
به روی صورت تو جای چار انگشت است
دلیل گودیِ چشم تو ضربه ی مشت است
مرا چه سخت از آن روز، تار می بینی
میان هاله ی دود و غبار می بینی
به روی صورت تو دست بی حیا یعنی…
به روی چادر تو چند جای پا یعنی…
به پهلوی تو لگد های بی هوا یعنی…
صدای فضه بیا بین مرد ها یعنی….
زنانه بود فشاری که داشتی بانو
شکست شیشه ی باری که داشتی بانو
صدای دست حرامی به گوش من پیچید
صدای داد تو در وقت سوختن پیچید
صدای “فضه بیا” توی گوش زن پیچید
رسید و محسن شش ماهه در کفن پیچید
چه مادرانه به فکر رسیدنش بودی
ندیده رفت و عزادار دیدنش بودی
صدا صدای شکستن….صدای ناموس است
غرور له شده از ماجرای ناموس است
میان خانه ز خون رد پای ناموس است
هرآنچه میکشم از درد های ناموس است
خدا کند که جبینی ز داغ چین نخورد
به پیش دیده ی شوهر زنی زمین نخورد
میان حجره پر از بوی سیب گودال است
سفارش تو به زینب غریب گودال است
در انتهایِ نگاه تو شیب گودال است
به زیر حنجرِ شَیبُ الخضیبِ گودال است
دوباره دست کشیدی به روی ماه حسین
“چه طول میکشد این شرح بوسه گاه حسین”
دعا بکن که به گودال مبهمش نکنند
و ذره ذره به شمشیر ها کمش نکنند
به نعل تازه روی خاک درهمش نکند
دهاتیان به روی بوریا جمش نکنند
دعا بکن که نیوفتد…. توان او نرود
دعا بکن که سنان در دهان او نرود
ظهیر مومنی