حسن غریب خدا
هوای گنبد خضرا هوای صحن بقیع
صفای شهر پیمبر صفای صحن بقیع
شده مسبب اینکه دوباره بنشینم
غزل غزل بسرایم برای صحن بقیع
فدای تربت پاک مدینه الزهرا
فدای آن همه غربت فدای صحن بقیع
تمام گوشه کنارش روایت درد است
به اشک غصه بنا شد بنای صحن بقیع
خوشا بحال کسی که فقیر آل الله ست
خوشا به حال و هوای گدای صحن بقیع
حسن حسین مدینه حسن غریب خدا
حسن امام و حسن آشنای صحن بقیع
خدا کند به نگاهی دلم حرم گردد
مدینه عاقبت الامر روزی ام گردد
خدا کند بگذارد منم گدا بشوم
به یک نگاه کریمانه آشنا بشوم
خدا کند بگذارد تمام هستی خود
به راه او بدهم تا که مبتلا بشوم
خدا کند بپذیرد مرا به نوکریش
خدا کند بپذیرد که “جان فدا” بشوم
چه میشود به نگاه محبتش روزی
ز دام این همه درد و بلا جدا بشوم
چه میشود که بسازم خودم حریمش را
و یاکریم همان گنبد طلا بشوم
خدا نیاورد آن روز نحس و تلخی که
بخواهم از در این خانه من جدا بشوم
صدای بارش باران روضه می آید
صدای مرثیه خوانان روضه می آید
چه سالیان درازی که خون دلها خورد
مدام غصه ی فردای این و آن را خورد
پس از محبت چندین و چندساله ی خود
چه بد ز مردم دوران شهر خود پا خورد
چه بد به دست گنهکارهای فتنه ی شوم
بساط نهضت صلح و سکوت او وا خورد
دلش شکست و نگاهش ستاره باران شد
به درب خانه ی امن علی لگد تا خورد
تمام غصه ی او ضرب دست ولگردی ست
که بین کوچه رسید و به روی زهرا خورد
همیشه و همه جا بی بهانه می گرید
به یاد سیلی و پهلو و تازیانه می گرید
علیرضا خاکساری