از تو اخباری ندارم
من را بخر ، جز تو خریداری ندارم
خالیست دستم ؛ توشه و باری ندارم
این غصّه هم زجرآور است اندازهی خود:
” از غیرم آگه ، از تو اخباری ندارم “
شرمنده هستم که برایت من ، همیشه…
آقای خوبم! جز گرفتاری ندارم
” هَل مِن مُعینِِ فَ… ” برای گریهکردن…
بر غصّههای غیبتت ، یاری ندارم
گر چه طلب داری ؛ طلبکاری نداری
پیش تو من غیر از بدهکاری ندارم
تو خلق گشتی که پناهِ خلق باشی
من خلق گشتم خدمتِ … ؛ آری ، ندارم
بابا کجا طفل پشیمان را نبخشد؟!
من طفلم و غیر از خطاکاری ندارم
من ، دور تا دورِ جهان را خوب گشتم
غیر از تو حَقّاََ من ، هواداری ندارم
گفتی که ” اِنّا غَیرُ…” قربانِ وفایت
با غیر تو یابنَ الحسن! کاری ندارم
من را ببخش ای وارث مولود کعبه!
من را که جز مدحِ علی ، باری ندارم
من ، اوّل و آخر ، غدیری هستم و بس
جز چارده معصوم ، دلداری ندارم
این جِنس بُنجُل ، هیچجا خواهان ندارد
من را بخر ، جز تو خریداری ندارم
محمد علی نوری