خدا را شکر
من خراب توام خدا را شکر
کلب باب توام خدا را شکر
با گدای درت چه خوش رویی
تو به من که برو نمیگویی
روضه تا آمدم گناهم رفت
از در خانه ات نخواهم رفت
رحمت جاری ات نجاتم داد
آبرو داری ات نجاتم داد
خاک درگاه خانه ات عشق است
سرم آشفته… شانه ات عشق است
باز همچون علی امیری کن
از زمین خورده دستگیری کن
پای داغت چنان سپندم کن
من زمین خورده ام بلندم کن
آبروها گرفته فرش از تو
دست من میرسد به عرش از تو
بین موج بلا گرفتارم
غصه ای نیست تا تورا دارم
رافع کل مشکلات تویی
کشتی اسرع نجات تویی
بحر در بحر ناخدایی کن
مرد طوفان کائنات تویی
شعر من میخروشد از چشمت
جوشش دفتر و دوات تویی
بد تر از طعم زهر تلخ منم
شهد و شیرینی نبات تویی
من کویرم ترک ترک شده ام
موج پیوسته ی فرات تویی
راکد عنده الممات منم
به خدا جاری حیات تویی
من پریشان حیرتم اما
مبدأ کل ممکنات تویی
دور از وادی سلوک منم
غرق در جلوه های ذات تویی
تیز و باریک راه و من لغزان
مددی …منشأ ثبات تویی
دامن آلوده خرمن عملم
سر تزکیه و زکات تویی
نامه ی من سیاه و بی قیمت
معتبر برگه ی برات تویی
بی وفایم تو با وفایی کن
که امیدم دم وفات تویی
تا شدم با تو روبه رو مردم
با همان اولین سبو مردم
در ازل شرح گیسویت کردند
شرح دادند و مو به مو مردم
بس که کوبیدم از غمت به سرم
سر هر روضه کو به کو مردم
مژه ی سوزن و نخ اشکم
جگرم را نزد رفو….مردم
لب تو خشک بود و چشمم تر
تشنه لب در کنار جو مردم
گریه تا تربت تو را تر کرد
بردم از تربت تو بو مردم
روضه خوان گفت لن تنالو البر
پای تفسیر تنفقوا مردم
تا که گفتند خنجر آشفتم
تا که گفتند از گلو مردم
خواهرت روی تل به سر میزد
من هم از غصه های او مردم
سنخیت بین شمر و زینب نیست
وای از این بگو مگو مردم
تا فرستاده ام سلام ارباب
جان سپردم به انتظار جواب
نظری کن که کربلا برویم
حضرت یا من عنده الاسباب
از ازل بازگشت ما به تو بود
کربلای تو بود حسن مآب
همه جمعند دور تو محشر
چشمت آنجاست جامع الاحباب
نکند رو ز ما بگردانی
که شود صبح حشر شام عذاب
از غمت هر که بر سرش نزند
حسرتش بی حد است روز حساب
آن دم از لطمه گر نشانه نداشت
چه بریزم به سر به غیر تراب
آمدم روضه مرهمی باشم
نرسیدم برای کسب ثواب
چه ثوابی که از برای ثواب
خلق کوفی گذاشت پا به کتاب
سینه تو تمام قرآن بود
مو به مو شد ز شرح صدر خضاب
خار و خاک است و خون و خاکستر
آنچه این سینه را گرفته به قاب
عجبم کشت سینه ات که شکست
ماسوا از چه رو نگشت خراب؟؟؟
دید خورشید پیکرت چو به خاک
به زمین سر برهنه کرد خطاب
در برش گیر و در امان دارش
از دم تیغ و نیزه های عتاب
یا نمیبینی اش به خون غلتان
یا نمیترسی از وقوع عقاب
به جوابش زمین در آمد و گفت
خودت اول بزن به چهره نقاب
دو سه روزی برون میا ز افق
یا اگر آمدی برای حجاب…
…چادر ابر را بکش بر سر
رو بتاب و به جسم شاه متاب
نوحه خوان شمس و لطمه زن قمرت
برده از مهر و مه عزایت خواب
آسمان بستر عزاداری
شفقت لطمه های در خوناب
خاک در دسته تو سینه زن است
روضه خوان قدیمی ات هم آب
من پریشان دسته ات هستم
در جنونم مجوی هیچ آداب
چون فرات از لب تو دست کشید
بایدش خواند بعد از این مرداب
بعد خشکیدن لبت شده اند
بر و بحر از عطش شبیه سراب
زلف پر پیچ و تاب تو سر نی
برده از سینه صبر و از دل تاب
چه کند با دلم غمت چو کند
دل سنگین و سرد کوه ، مذاب
لال شد کائنات از این غم
چه بگویم ….به بزم شوم شراب
تا زمانی که دید زینب را
لحظه ای چشم تو نرفته به خواب
ناگهان تازیانه بالا رفت
زینبت ناله زد که آه رباب….
بسته شد لحظه ای که دست علی….
بسته شد دست زینبت به طناب
از سرم اشک همچو باده گذشت
لحظاتم به استفاده گذشت
چشم ما را بگیر اگر یک شب
از سر روضه تو ساده گذشت
باد از سمت کربلا که رسید
مستمان کرد و مثل باده گذشت
گرچه بود از ازل سواره ولی
ابر گریان تو را پیاده گذشت
همه در اختیار فاطمه اند
اشکهایی که بی اراده گذشت
خیر از زندگی نخواهد دید
هر که از روضه پر افاده گذشت
از چه در خاک و خون تپیده تنت
نه تپیدن بگو تنیده تنت
سر تو قسمت تنور و تشت
به همه دشت هم رسیده تنت
قلمت نیزه بودو دفتر دشت
شد سر تو غزل قصیده تنت
به بلندای استقامت خویش
قامت سرو را کشیده تنت
ذره در ذره محو ذات خدا
از سر تیغ ها چکیده تنت
جز سه روزی که بی کفن بودی
خاک و خورشید هم ندیده تنت
پس به کارم کفن نمی آید
دم مردن به من نمی آید
دم مردن به انتظار توام
مطمئنم که در کنار توام
کاش قربانی رهت باشم
سگ دربان درگهت باشم
محمد علی بقایی