امشب تمام شمعها پروانه ها مردند
امشب تمام لاله ها از غصه پژمردند
امشب صدای بی کسی از چاه می آید
پس کی مناجاتی او از راه می آید
امشب نیاید ناله ی مولای نخلستان
پشت کدامین ابر شده ماه غریبستان
امشب یتیمان بهر بابا شیر آوردند
افسوس صد افسوس اما دیر آوردند
کوفه چه کردی با انیس نیمه شبهایت
کوفه چه کردی با علی آن مرد تنهایت
کوفه دگر نام تو از چشمان ما افتاد
از بی وفائیهای تو فریاد صد فریاد
در خانه ی مولا نمانده شوری و حالی
آتش زند بر دل غم سجاده ی خالی
باری عجیب و سخت بر دوش حسن باشد
باید به فکر غسل و تدفین و کفن باشد
امشب ستاره جان دهد خون می چکد از ماه
زانو بغل بنموده از این غصه ثارا…
عباس حیران مانده مبهوت است او زین درد
حالا شب تشییع زهرا را تجسم کرد
اشکی چکیده از دیده ی زهرائی زینب
بابا ندارد تا شود همسفره اش امشب
امشب نگاه خسته ی بابا وصیت داشت
از کربلا از شام از کوفه حکایت داشت
دیشب پدر از فتنه ی املاک ری می گفت
چشمش ز قرآن خواندی بر روی نی میگفت
دیشب علی با زینب از غمها سرودی گفت
از تازیانه از اسیری از کبودی گفت
گفتا میان سیلی و تهمت صبوری کن
بین هجوم و لطمه و وحشت صبوری کن
حتی اگر راس حسینت را جدا دیدی
بر خاک و خونها جسم عباس مرا دیدی
عطر تن بابا همان عطر جدائی بود
بابا میان کوچه در راه رهائی بود
بابا میان دستهایش پینه گل می کرد
در چشمهایش دم بدم آئینه گل میکرد
بابا همیشه در غم غمهای مردم بود
در حسرت لبهای بابا نان گندم بود
امشب تمام شمعها پروانه ها مردند
بابای زینب را بر روی شانه ها بردند
مجید خضرایی