شعر شهادت اميرالمومنين (ع)
سر ِ شکسته
ای قرار ِ دلِ پریشانم
که ز دل آه میکشی گاهی
با من ِ دل پریش حرفی زن
گریه ام را اگر نمیخواهی
میتوانی اگر پدر وا کن
لحظه ای چشم های بسته تان
نیمه جان,جانِ من به لب آمد
با نگاهِ سر ِ شکسته تان
جان زینب به خاطر مادر
بار دیگر بایست بر سر پا
کوری چشم ابن ملجم ها
حال تو خوب میشود بابا
بعدِ مادر ندیده بودم که
موی خود ذره ای خضاب کنی
نکند قصد کردی از داغت
خانه را بر سرم خراب کنی
نذر کردم مُفَتِحُ الابواب
دری از روی لطف بگشاید
چه کنم هرچه میکنم آخر
سر ِ بشکسته هم نمی آید
با دو شیشه گلابِ چشمانم
شسته ام خونِ خشک گیسویت
یاد پهلوی مادر افتادم
با تماشای وضع ابرویت
چشم ِ من ردِّ خون سر را از
مسجد کوفه تا به اینجا دید
یادِ آن ردِّ خون که از خانه
تا در ِ مسجد مدینه چکید
شاعر: ؟؟؟