به وقت شورسحردر کنار دفتر شعر
شمیم یاس واقاقی گرفته دربرشعر
شبیه بال ملائک شده سراسر شعر
سرودم آیه ی مهر از زبان مادر شعر
“توان واژه کجا و مدیحه گفتن او
قلم قناری گنگی ست در سرودن او”
به جز بهار رخش در جهان بهاری نیست
جز اوبه صفحه این عالم اعتباری نیست
سری بزن به دلم، شور گل عذاری نیست
به غیرمدفن او در دلم مزاری نیست
همان کسی که ز دستان او سبو گیریم
به آب مهریه اش صبح وشب وضوگیریم
زنی که شرم وحیا نقطه ی عفافش بود
خدا تجلی محراب اعتکافش بود
همان کسی که نبی محو انعطافش بود
علی همیشه و هرلحظه درطوافش بود
همان زنی که به وقت کرم شبیه خداست
دلیل محکم شرح ” لما خلتکما ” ست
ندارد عالم امکان به شان او غزلی
همان کسی که ندارد شبیه و یا بدلی
وجود او شده معطوف ذات لم یزلی
به درک او نرسیده کسی به غیر علی
صفای عطربهشت از شمیم چادر اوست
خوشا به حال هرآنکس مقیم چادر اوست
ندیده عالم گیتی شبیه ومانندش
نبوده حبل متین جز نخ گلوبندش
رضای حضرت حق در ازای لبخندش
و خورده عرش معلی به نام فرزندش
اگر که قبله به سمت علی تمایل داشت
علی خودش به مسیحای او توکل داشت
اگر به غیرمحمدکه نور آخر بود
و قدر ومنزلتش ازهمه فراتربود
اگر که راه پیمبر شدن میسّر بود
به ذات حضرت حق فاطمه پیمبر بود
صفا و پاکی دل در عیار هر ظرف است
بدون حب علی فاطمی شدن حرف است
دوباره عشق وجنون در دلم مجسم شد
بساط گریه ی چشمانمان فراهم شد
وبغض سینه کمی با بهانه توام شد
شبیه قامت او قامتم کمی خم شد
میان سینه ی عشاق او حرم کم نیست
عزای حضرت زهرا کم از محرم نیست
اگر اراده کند کائنات میلرزد
به زیر بار غمش محکمات میلرزد
کنار گریه ی او بیّنات میلرزد
به اخم گوشه چشمش طراط میلرزد
در آن شلوغی محشر که اوج واهمه است
برات آتش دوزخ به دست فاطمه است
منی که شور غمش میبرد به تاراجم
شبیه قطره ی افتاده بین امواجم
به وقت مدحت او در میان معراجم
همیشه بر کرم مادرانه محتاجم
به زیر سایه ولطف و دعای زهرا نیست
هرآن کسی که به دنیا گدای زهرا نیست
زمان خشکی نیل و نبود گندم بود
زمان قحط بصیرت برای مردم بود
به روی چهره صدرنگشان تبسم بود
به دست هرکس وناکس دوباره هیزم بود
خزان به گل زد و در بین خانه پرپرشد
زنی که یک تنه خود ذوالفقار حیدرشد
دوباره زخم حسد بین سینه ها گل کرد
بهای غیرت ومردانگی تنزل کرد
فشار پشت دری را زنی تحمل کرد
ومیخ در به ضریح تنش توسل کرد
ضریح جسم عزیز نبی مشبّک شد
میان سینه مادر مزار کودک شد
سپاه ابرهه ازروی نعش در رد شد
بدون ذره ای احساسِ از خطرردشد
خدا ز دیدن این صحنه ها مکدّرشد
به روی یاس پیمبر چهل نفر رد شد
کسی که ضربت تیغش به بی کران میرفت
میان بند اسارت کشان کشان میرفت
علی که شهره ی آفاق وشمس دهرش بود
علی که خشم خدا در ازای قهرش بود
علی که سفره ی رنگین خانه زهرش بود
غریب و بی کس وانگشت نمای شهرش بود
دلیل حکم ولایت سقیفه بودن نیست
ردای تازه که شرط خلیفه بودن نیست
همان که باطل و پرمدعای دوران بود
همان که راوی و استاد درس شیطان بود
کسی که در وسط غار ثور لرزان بود
درون فتنه خود آتش بیار میدان بود
هنوز تهمت کنعانیان به گرگی هست
اگر میان جماعت چنین بزرگی هست
درست اول کوچه شکسته بازویی
چه کوچه ای که ازآن مانده چشم کم سویی
زمین و چادرخاکی و زخم ابرویی
چه کوچه ای که زبان وا کند به بدگویی
از آن دمی که به دست علی طناب افتاد
عزیز قلب نبی بین رختخواب افتاد
چه مادری که شقایق به روی تن دارد
چه دختری که به دل کوهی ازمحن دارد
چه مادری که به دستش سه تا کفن دارد
چه خواهری که به کف کهنه پیروهن دارد
گریز روضه شدو کربلا و عاشورا
چه هیئتی شده در خانه ی علی برپا
زمان غسل شقایق رسیده آخرشب
تمام بغض علی آمد از گلو بر لب
زمان دفن خودش بوده یا که آن کوکب؟
گرفته دختر خود را بغل که یا زینب –
– هنوز روضه ی تشت و سربه نی مانده
هنوز روضه ی بازار و بزم می مانده
شعار مکتب زهرا شعار بیداریست
ونسل ملت مان از تبار بیداریست
شکوه سنگرمان افتخار بیداریست
وخون سرخ شهید اعتبار بیداریست
اگرچه مکتب زهرا غرور ایرانی ست
نگین مکتب ما قاسم سلیمانی ست
مجید قاسمی