شعر شهادت حضرت رقيه (س)
دید دلتنگش شدم
عمه اینجا را ببین از راه مهمانم رسید
از فراز آسمان ها ماه تابانم رسید
آنکه همواره به روی دامنش سر داشتم
دید دلتنگش شدم با سر به دامانم رسید
عمه چشمانم دگر مثل گذشته تار نیست
خوب شد بینایی من نور چشمانم رسید
هر چه می گفتم پدر دارم کسی باور نکرد
شام را باید خبر سازم، پدرجانم رسید
بی خبر رفتی نگفتی دخترت دق می کند
خواب بودم ناگهان آتش به دامانم رسید
خواستم مثل تو باشم صورتم آسیب دید
صورتم شد مثل تو، نوبت به دندانم رسید
جان من آمد به لب وقتی که در کاخ یزید
خیزران روی لب قاری قرآنم رسید
مو سپید و قدکمان، این حال و روز طفل توست
ابتدای راه بودم، زود پایانم رسید
علی ذوالقدر