شعر وروديه محرم

زلف تو

زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد
موی سفید تو در خضاب نیافتد

راه نبندند بر تو مردم کوفه
پرده نشینت در اضطراب نیافتد

سر به بیابان کربلا نگذاری
جسم تو بی سر در آفتاب نیافتد

دوره نگیرند کوفیان پسرت را
اکبرت از اسب با شتاب نیافتد

نشکند از بی برادری کمر تو
دست اباالفضل بر تراب نیافتد

داغ عطش بر دلت دمی ننشیند
حنجر طفلت به التهاب نیافتد

تشنگی از نای اصغرت نبرد نا
از عطش آن چشمها به خواب نیافتد

دختر شیرین زبانت آب بنوشد
تا به لبش هول آب آب نیافتد

راهی گودال اگر شدی نظری کن
تا که سکینه به آب و تاب نیافتد

سنگ نگیرد نشانه‌ات روی مرکب
پای نگین تو از رکاب نیافتد

گردن باریک تر ز موی تو ای گل
مثل در شیشه‌ی گلاب نیافتد

کار به عمامه و عبات ندارم
پیرهنت دست شیخ و شاب نیافتد

زینبت از خیمه قتلگاه نیاید
چشم حرامی بر آن جناب نیافتد

کاش در آن های و هو به جای النگو
دست زنان حرم طناب نیافتد

فاصله‌ی ناقه تا تراب زیاد است
دخترت از ناقه بر تراب نیافتد

معجر و چادر که هیچ در دل بازار
سایه‌ی زنها هم از نقاب نیافتد

راهت بر مجلس شراب نیافتد
چشمت در تشت بر رباب نیافتد

یابن الزهرا سفر به خیر ، الهی
زلف تو در چنگ پیچ و تاب نیافتد

 وحید عظیم پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا