نفس, نفس زدنت را شمردم و دیدم
چقدر فاصله دارند هر نفس باهم
یکی ,دوتا نفست هم که بوی خون می داد
نفس بزن ,نفسی مادرانه میخواهم
نفس, نفس زدنت را شمردم و دیدم
چقدر فاصله دارند هر نفس باهم
یکی ,دوتا نفست هم که بوی خون می داد
نفس بزن ,نفسی مادرانه میخواهم
قلوب عاشقی هجران شراره سی داغلار
فراق یارینی تصویر ایدنده یار آغلار
تصور ایله او وقتین غم و مُصیبتینی
علی باخاباخا زهرا ائدور وصیتینی
شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده
گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرّب مانده
درد تو نیست به جز معجزه درمانش,آه!
عمرتو نیست به جز تلخی پایانش,آه!
ترس زینب همه از غصه ی فردای تو بود
و از آرامشِ قبل از شبِ توفانش ,آه!
چه قدر,شیشه ی عمر تو زود می شکند؟
کبوتری که پرش شد کبود می شکند
سقوط اگر چه سرآغاز پرشکستن هاست
پرِ پرنده ی تو در صعود می شکند
مانده حسن چشمان خواهر را بگیرد
یا آن طرف دست برادر را بگیرد
آشفته بازاری ست,گویا هیچ کس نیست
قدری جلوی بانی شر را بگیرد
می دهد بال و پر خسته جبریل خبر
پیشِ چشمان علی رفت ز دنیا کوثر
دور می کرد ز دُور و برِ خانه همه را
ماند, یک جمعِ یتیم و تنِ سردِ مادر
محراب بود و ماه و نماز نشسته اش
روی کبود و نیمه چشمان بسته اش
سجاده بود و سجده طولانی و قنوت
چادر نمازِ خاکی و دست شکسته اش
یک بار نه , شدی تو گرفتار بارها
برخورد کرد سینه و مسمار بارها
دشمن مگر نَفَس نَفَست را شنیده بود
بد زد به استخوان تو انگار بارها
ما را پناه نیست به جز کشتی نجات
راه نجات ماست از این دار مشکلات
بر پرچم سیاه غمش تکیه می کنم
جانم فدای ماتم لب تشنهء فرات
قلب دنیا سنگ شد وقتی که آن در می شکست
باید از شرمندگی انجا زمین سر می شکست
فاجعه تازه رقم می خورد وقتی کوچه دید
در کمال بهت مردم قلب حیدر می شکست
شدم دهان به دهان با غم نبودن تو
دوباره دست به دست قلم گذاشته ام
اگر که جمع کنم من همه دعا ها را
برای آمدنت باز کم گذاشته ام