بغض ما سنگ می شود گاهی
زندگی, ننگ می شود گاهی
از شُکوه خرافه بیزاریم
از سکوت کلافه بیزاریم
بغض ما سنگ می شود گاهی
زندگی, ننگ می شود گاهی
از شُکوه خرافه بیزاریم
از سکوت کلافه بیزاریم
دیگر نمیشود به دلیل, اعتماد کرد
آری, دلیل, غصهی کم را زیاد کرد
دلتتنگیام به درد هیاهو نمیخورَد
دل, بیدلیل, از شب میخانه یاد کرد
نام حیدر, اذان مستان است
او از آن خداپرستان است
هرچه مستی ست ساحل میِ اوست
هرکه پیغمبر است, در پی اوست
دمی که نیزه به قصد گزند می آید
خدا به پای خودش در کمند می آید
چکد ز کنج لبت لااله الاالله…
به حرف, زخمی مشکل پسند می آید