جلوه ی رب

جمع رسل محو در صفات تو هستند

وقف نشان دادن حیاط تو هستند 

ذات وجودی انبیای الهی

جمع شده در میان ذات تو هستند

قصد کرده است از وطن برود

قصد کرده است از وطن برود

پنجمین رکن پنج تن برود

 

این حسین است که غریب شده

کاش می شد که با حسن برود

دخیل حسینیه ها

چه خوب است آب و هوایی که دارید

همیشه بهشت است جایی که دارید 

الهی نبیند به خود روی خلوت

شلوغی این کوچه هایی که دارید 

اسیرم به گیسوی بالا نشین

بنا نیست امروز افسرده باشیم

پس از چند شب باز پژمرده باشیم 

مگر می شود نور را دیده باشیم؟

ولی دل به خورشید نسپرده باشیم 

سجده کردیم بر کدامِ شما؟!

من همان یا کریم دام شما

جبرئیل قدیم بام شما 

صبح روز نخست خواندمتان

چقدر آشناست نام شما 

فدائیان نگاهت شهید جانانند

شما زمان شروع من ابتدای منید

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه “اشهد” لحنم مرا بلال نکرد

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

پسر فاطمه …

ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم

مجلس ذکر ِ مرا بد دهنی ریخت به هم

 

رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند

استخوانم پس ِ هر پا شدنی ریخت به هم

مثل غریبان

 آهسته گذارید روی تخته تنش را

تا میخ اذیّت نکند پیرهنش را

اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند…

دامان کریم

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

دست خالی نروند از در احسان کریم

حاجت خواسته را چند برابر داده است

طیب الله به این لطف دو چندان کریم

خداحافظی مکن …

باطن ترین من, نه خداحافظی مکن

هر چند ظاهراً, نه خداحافظی مکن 

من نیمه توام جلویت ایستاده ام

با نیمِ خویشتن, نه خدا حافظی مکن

شکسته تر …

به روی دل, غم و داغ تو را گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند

به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام 

گمان نمی کنم

گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد

تنی که مثله شده در برابرم باشد

بدن بدن کیست این چنین شده است؟

اگر خدای نکرده برادرم باشد …!

دکمه بازگشت به بالا