اسیر پاییزم

از تمنای مرگ لبریزم
نو بهاری اسیر پاییزم
آمدی و به احترام سرت
نشد از جای خویش برخیزم

شعر شهادت حضرت زهرا(س)

سنجاق را بگیر و به موی سرت بزن
حرفی برای دلخوشی دخترت بزن

دیگر بس است گردش دستاس و پخت نان
دستی به خاک های پَر معجرت بزن

شعر شهادت حضرت زهرا(س)

این ذات مبتلای تو…یا مرتضی علی
فانیست در بقای تو…یا مرتضی علی

حوریه بودم و به چنین شکلم آفرید
تنها خدا برای تو یا مرتضی علی

بین نماز

هرگز مرام بنده نواز شما نزد

برسینه ندار و گرفتار دست رد

بین نماز ,حین رکوع آمدم که تا

انگشترت نصیب من مستحق شود

السلام علیک یاجوادالائمه(ع)

“سائل” آن کس که به خاک کف پایت نرسید

  “مرده” آنکس به پابوس سرایت نرسید

  شانت آنقدر که در محضر حق بالا بود

پر جبریل هم آقا به هوایت نرسید

حرف آخر

یک طرف سرمستی و غوغای عالم گیرشان
یک طرف طومار امضاهای بی تاثیرشان

معتکف غار حراء

شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام

در شب بعثت تان حوریه باران شده ام

تا که از محضر عرفانی حق بازایی

پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام

بزن قنفذ …

دلم پر خون ز غوغای زمانه

بزن قنفذ بزن با تازیانه

که تا حیدر پرو بالم نبیند

وصیت می کنم غسل شبانه

 علی آمره

کوچه خاکی

می آمد از آن دور و به دستش تبری بود

انگار در آن کوچه خاکی خبری بود

دیری نگذشت از غم خاتم که زمانه

آبستن پیشامد جانسوز تری بود

دکمه بازگشت به بالا