دست نوازشش

دست نوازشش دگر از کار مانده است

بر بازویش مدال غم یار مانده است

با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده

چون کوه پشت حیدر کرار مانده است

ای سنگ تربتت

ای سنگ تربتت دل غم پرور حسن

شمع مزار توست دو چشم تر حسن

شب شد دوباره یاد تو کردم دلم گرفت

آغوش وا کن آمدم ای مادر حسن

 

زینب امام رضا

لحظه ها لحظه های رویایی

چشمها چشمه های دریایی

ابرهای بهار میبارد

قلب های پُر خروش و شیدایی

آقا شنیده‌ام

 

آن قدربی‌صدا و خموش از ترانه‌ای

حِس می‌کنمشکسته و بی‌آشیانه‌ای

 

آقاشنیده‌ام پِیِ مرکب دویده‌ای

پایبرهنه,نیمه‌ی شب,چی کشیده‌ای؟

 

زخم بی‌کسی

 

از کارغربتت گره‌ای وا نمی‌کند

اینشهر , با دل تو مدارا نمی‌کند

 

اینشهر , زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من

جز بادوای زهر مداوا نمی‌کند

 

از سوز زهر

 

از سوززهر آب شد از پای تا سرم

با اشکهمقدم شده ساعات آخرم

 

پایمبه سوی قبله , لبم غرق خون شده

دیگررمق نمانده به اعضای پیکرم

 

باد سرد

وقتی که باد سرد و سیاهی وزیده شد

در کربلا هزار بلا آفریده شد 

یک ذره هم ز عاطفه بویی نداشتند

حتی گلوی اصغر ما هم دریده شد 

از کار غربتت

از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند

این شهر , با دل تو مدارا نمی‌کند

 

این شهر , زخم بی‌کسی‌ات را…عزیز من

جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند

بقیع

بقیع ! این تنِ مولای سالخورده‌ی ماست

بگیر در بغل آرام یاس پرپر را

 

بدان که شرح غم این غریب دشوار است

غمی که کاسه‌ی خون کرد دیده‌ی تر را

 

گوشه‌ی بستر

گوشه‌ی بستر مرگ افتاده

پیرمردی که غریب و تنهاست

پای تا سر بدنش می‌لرزد

اثر زهر ز رنگش پیداست

سالخورده‌ی ایام

خسته و سالخورده‌ی ایام

دیگر از پا به بستر افتاده

به زمستان رسیده پائیزش

گل یاسی که پرپر افتاده

گریه می‌کنم

 

امشبفقط برای خودم گریه می‌کنم

ازدست کارهای خودم گریه می‌کنم

 

صحبتبه مرگ و قبر و عذابش رسیده است

درمجلس عزای خودم گریه می‌کنم

 

دکمه بازگشت به بالا