در شهر کسی نیست عزادار نباشد
محرم نشود چشم اگر تار نباشد
بی نام تو هرگز گرهی واشدنی نیست
باروضه تو معجزه دشوار نباشد
از قطره ای به چشمه ی بی حد رسیده ایم
از فرش آمدیم و به گنبد رسیده ایم
سبز است پرچمت به زبرجد رسیده ایم
زائر پیاده شو که به مشهد رسیده ایم
حس میکنم در کوچه ها ارکان دین افتاد
صادق ترین مرد زمین روی زمین افتاد
یک لحظه یاد مادرش افتاد در کوچه
در هر مصبیت روی پیشانیش چین افتاد
هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد
سائل این طائفه باشی فراوان میرسد
رزق ما ایرانیان دست امام هشتم ست
کربلا میخواهم از شاه خراسان میرسد
بنویسید که پروانه شدم پر بدهم
نوبت من شده تا پای دلم سر بدهم
باید اینبار علم جای قلم بردارم
من هم اندازه ی یک شیعه قدم بردارم
تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار
ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار
مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟
چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟
دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا
از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا
هی شور میزند دل عالیجناب ها
در این زمین نظر نخورند آفتاب ها
عباس ایستاده و قطعا مراقب ست
حتی نسیم بو نبرد از نقاب ها