این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
کس جز على به راز تو محرم نمى شود
این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
کس جز على به راز تو محرم نمى شود
بى قرارى مى کنى تا خانه زندانم شود ؟
بسترت را پهن کردى قاتل جانم شود؟
با حسن حرفى زدى؟با من غریبى مى کند
گریه هاى هرشبش باران چشمانم شود
پیرِمردى که بینِ سجاده
همه دم ذکرِ او خدا مى بود
کنجِ این خانه ى پُر از ماتم
روحِ او از تنش جدا مى بود
اشکم که چاره ى دردت نمى شود
باید براى تو کارى کنم دگر
آخر چقدر زانو بغلم کنم؟ بگو
آخر چقدر گریه و زارى کنم دگر؟
بازهم نیمه ى شب گریه و آه آوردم
به در خانه ى تو باز پناه آوردم
روسیاهم که نشد توبه ى من مقبولت
واى بر من که فقط بار گناه آوردم
باز هم لخته ىِ خون روىِ سَرَت مى بینم
من بمیرم ! چِقَدَر روىِ شما آشفته ست
تَرَکِ روىِ سَرَت خوب نشد…من چه کنم
از چه رو اینهمه گیسوى شما آشفته ست؟