یا فاطمه(س)

تا شعله دست بر پَرِ خَیر‌ُ النِّسا گذاشت
ما را میان غصه‌ی بی انتها گذاشت

باران کجاست؟! شمعِ نبی ذرّه‌ذرّه سوخت…
آتش چه حسرتی به دلِ ابرها گذاشت

بانویی که خداست مُمتَحَنَش

بانویی که خداست مُمتَحَنَش
چل نفر خسته اند از زدنش

لگد دومی به پهلو خورد
آه از ضربه‌ی کمرشکنش

یا ولی الله

اشک را از چشمه‌سارِ دیدۀ تر می‌کِشم
دارم از اندوه تو آهِ مکرر می‌کشم

من به تلخی فراقت سخت عادت کرده ام
جام زهرِ دوری‌ات را شب به شب سر می‌کشم

یا صاحب الزمان(عج)

پروانه سوخت در دل شعله…، پری نداشت
فرجام عشق عاقبت بهتری نداشت

فرهاد را مُصیبتِ شیرین هلاک کرد
درد فراق‌دیده که درمانگری نداشت

پُشت غم پنهان شدم

پُشت غم پنهان شدم ، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی

چاه‌ها آرامش من را تمنّا می کنند
نخل‌ها تنهایی من را تماشا می کنند

یا صاحب الزمان(عج)

کدامین ماه بین ابر و من، پا درمیانی کرد
در این ظلمت چراغی نیست تا آن را نشانی کرد

من از تاریکی شب‌های بی تو سخت می‌ترسم…
زمینم را نگاه روشن تو آسمانی کرد

بساط خوشی‌ رو برپا می کنم

بساط خوشی‌ رو برپا می کنم
هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم
تا یه خُرده حالتو عوض بشه
خودِ من درو به روت وا می کنم

خورشید حِلم

خورشید حِلم،شمع شبستان زینب است
دریای صبر،بنده ی طوفان زینب است
اسلام؛زیر سایه‌ی ایمان زینب است

السلام ای نفسِ شاه خراسانی ما

عاشقی..،نقطه ی پایانی درماندگی است
عاطفه..،مزّه ی شیرینیِ سرزندگی است
عشق..،در مکتبِ توحیدی ما،بندگی است
فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است

یا اهل بیت النبوه

آفتاب از افق میمنه دل کند،آمد
بر لب آینه‌ی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگه‌ی پیغامِ خداوند آمد

مولای من

مجال نُطق ندارد زبان تقریرم
نیامده است قلم پای کارِ تحریرم

صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید…
چِقَدر چشم بدوزم به قابِ تأخیرم

ساحتِ عرش

ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَم‌ها بود

ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده

دکمه بازگشت به بالا