یا بنت امیر المومنین

از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد

به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد

دلش گرفته

دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است

تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است

اربأ اربا

داره میره جون از تنِ نیمه جون
داره میره میدون همه باورش
چقد صحنه ی تلخ و دشواریه
وداعِ حسیـن و علی اکبرش

اربأ اربأ

ذرّه ذرّه سوخته تا اینکه خاکستر شده است
پیشِ چشمِ باغبانی لاله اش پرپر شده است

امِّ لیلا هاجر و کرب و بلا دشتِ مِنا
شاه ابراهیم و اسماعیل هم ‌اکبر شده است

تشنه ای مادر

می دونم‌ تشنه ای مادر ولی من
به جز اشکِ چشام آبــــی ندارم
تو بازم‌ تشـــنه خوابت برده امّا
من از داغِ لبات خــــوابی ندارم

خــاکِ پـایِ حیـدرِ

ساقی بده پیالـه که مستـم نگـار را
یک جُرعه ماهِ کاملِ شب های تـار را
وقتی قـرار نیسـت منِ بی قـرار را
باید به چشم سُرمه کنم این غبار را

نورِ گنبدِ خورشید

دوباره آمده ام شعرِ تازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجــازه می خواهم

بیا و شعرِ مرا با شــــعور کن بانو
و بیت بیتِ مرا بیتِ نــــور کن بانو

خواهرِ خورشید

اگر چه درد … اگر چه هزار غــم داریم
کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم

کنارِ دخترِ بـــاران و خواهرِ خورشــــید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم

ساقی بده پیاله

ساقی بده پیاله که مستم نگـار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تـار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قـرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

امّ المومِنین

و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد
زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد

به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر
به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد

ریحانه کربلا

در گوشه ی خرابه گلستان رقیه است
شأنِ نزولِ ســوره ی باران رقیه است
تفســیرِ آیــه آیــه ی قرآن رقیه است
این دخترِ شــبیه به طوفان رقیه است

حبل الله المتین

به نامِ ذوالفقاری که غَضب را خاک کرده
خلیلی که جهان را از هُبل ها پاک کرده
فقط کعبه برای او گریبان چاک کرده
حدیثِ چشمِ او را سُرمه ی لولاک کرده

دکمه بازگشت به بالا