انعکاس

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای

تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟

آسمانم!

آسمانم!چشم بارانی چه می‌آید به تو

ناخدایم!روح توفانی چه می‌آید به تو

آننگاه زیر چشمی با وقارت می‌کند

وای!آن لبخند پنهانی چه می‌آید به تو

مولای درویشان سلام

یا امیرالمؤمنین! مولای درویشان سلام

آه مجنون خدا! لیلای درویشان سلام

السلام ای در نگاهت موج و دریا بیقرار

السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بیقرار

افسوس …

آن زینب او عزیز مردم شده است

این فاطمه اش ملیکه ی قم شده است

افسوس که نام اُم کلثوم فقط

مانند مزار مادرش گم شده است

قاسم صرافان

 

کربلا

خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا !

مانده‌ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا !

گفته‌اند از آسمان‌ها, من ولی از کودکی
در هوای بوی خاکت بی‌قرارم کربلا !

تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی

تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!

مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!

دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!

ایوان نجف

عشق من و تو چه ماجرایی دارد

این قصه چه شاهی چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می‌گویم

ایوان نجف عجب صفایی دارد

 قاسم صرافان

 

سوارِ گمشده

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی, تو مهربان تر از اویی

که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

بهشت با بهانه

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد

قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

برای پیش تو بودن بهانه‌ایکافی‌ست

بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

بیا دوباره بخوان

بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبه‌ی خلقت را
که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را

چه اتفاق پر از نوری در ارتفاع دلت رخ داد؟
که از زبان تو جاری کرد هزار چشمه‌ی حکمت را

دکمه بازگشت به بالا