غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس وپلک ترم درد می کند
ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی
ای اسوه ی یگانگی و ایستادگی
عرش خدا ندیده به پای تواضعت
اینگونه ساده با نسب شاهزادگی
هر دم در آستانه ی عشقت گدا شدم
از معصیت رها شدم و با خدا شدم
معجون شیر مادر و اشک عزایتان
بر جان من نشست و به تو مبتلا شدم
در پیش ماه بس که زلال و منوری
شایسته تر به گفتن الله اکبری
هر چند این قبیله همه نور واحدند
اما حسین فاطمه … تو چیز دیگری
هاشم طوسی
هر کس که به سودای علی سر دارد
آخر به چه کس نیاز دیگر دارد
جای عجبی نیست به استقبالش
دیوار دل کعبه ترک بر دارد
حریم سینه ی من در شراره افتاده
در انعکاس نگاهم ستاره افتاده
زحجله گاه لبم خون تازه می ریزد
دگر نفس زدنم در شماره افتاده