حیف نشد

گفتم این اشک که مرحم بشود حیف نشد
مرحم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود….حیف نشد

آیتِ عُظمی زینب

سِر علی سِتر علی سُکر علی راز علی
همه‌ی حرف خداوند از آغاز علی
گفت معراج علی آنهمه اعجاز علی
در حرا یاکه حرم باز علی باز علی

غریب شهر

به آسمان نرسم تا هوایی‌ام نکنی
کجا روم من اگر سامرایی‌ام نکنی

بگو میانِ گدایانِ خویش جایی هست
نگاه بر مَن و بی دست و پایی‌ام نکنی

چهره گریان

به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب می‌خوردی هِی ظرف به دندان میخورد

پسرِ کوچک تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینه سوزان میخورد

عرشِ مُعلا حسن است

از علی دَم بزن اما دَمِ مولا حسن است
که دمادم نَفَسِ حضرتِ زهرا حسن است

“ما همه بنده و این قوم خداوندانند”
ما همه خاک ولی عرشِ مُعلا حسن است

بغض چهل ساله

از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردارِ بی لشگر شکسته

سجاده‌اش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبی‌اش دلِ منبر شکسته

امید علقمه

پاره به پاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت

پا می‌شود دوباره زمین میخورَد حسین
دستِ خودش نبود که بی تکیه‌گاه ریخت

آب آور

آب آور را زدند

ناله‌ای پیچید در خیمه که لشکر را زدند

در میانِ نخل‌ها

دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند

برادر داشتم حیف

همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف

چه چاره کنم

بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را

یکی‌یکی همهی خیمه‌ها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضه‌ی محرم را

شبِ غم

کجایی که شبِ غم آخر اومد
ببین آهِ دوبیتی هم در اومد
دلت اونقدر خونِ که امشب
به داد حال و روزت مادر اومد

غربت

شبِ حرم شبِ احرام شامِ تاسوعاست
میان خیمه‌یِ اصحاب روضه‌ی زهراست

شب است و باز به گِردِ خیام می‌گردد
دوباره دورِ خیامِ امام می‌گردد

دکمه بازگشت به بالا