مشکت کجاست …

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم

شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم

پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده

شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم

لحظه‌های آخر

بیا که گریه کنم لحظه‌های آخر را

بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را

دلم قرار ندارد بیا که تا دم صبح

بنالم از سر شب روضه‌های مادر را

خشکم زده کنار تو

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن , نفسی زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

گل پرپر

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

 واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

دست و پایی نفسی نیمه نگاهی اهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

واحسنا

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده

وای قاسم, عوض ِ وا عطشا افتاده

چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم

عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

آن بیعتی

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نریسده شکسته شد

دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت زجفا دست بسته شد

طاقت نداشت

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

شرف الشمس سید الشهدا

این هم از جنس آسمانی هاست

حیدری از عشیره ی زهراست

یاکریم است و با کریمان است

رود نه برکه نه خودش دریاست

تشنه ام تشنه

تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست

بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست

هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست

نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست

آه کشیـدم

عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را 

روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آنهمه گل, آنهمه نیلوفر را

سرم هوای تو دارد

نفس بده که نفس پای این علم بزنم

نفس بده که فقط از حسین دم بزنم

سرم فدای قدم هات آرزو دارم

که سرنوشت خودم را به خون رقم بزنم

پری بدهید

برای شانۀ افتاده ام پری بدهید

دلِ شکستۀ ما را به دلبری بدهید

محبتی بکنید و مرا حرم ببرید

نشان راه به چشم کبوتری بدهید

دکمه بازگشت به بالا