تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
تو یک نفس کشیدی و دم آفریده شد
با راه رفتن تو قدم آفریده شد
خالق نشسته بود که مدح تو را کند
اینجا گمان کنم که قلم آفریده شد
باز این دل آواره ی شیدا و حسن
یک نوکر بیچاره ی رسوا و حسن
شکی نبود که همزمان خلق شدند
هر سه لغت کریم و آقا و حسن
ای وامدار چشمه تو سلسبیل ها
ای کشتی نجات , چراغ سبیل ها
در بین نوکران شما دیده می شوند
موسی,مسیح,آدم و نوح و خلیل ها
بهار قصه دل عصر روز عاشوراست
طبیعتا وسط قصه دائما غوغاست
پُر از 61/1/10 است تقویمم
همیشه سال نکو از بهار آن پیداست
نه دست و پا نزن سرت از دست می رود
دار و ندار خواهرت از دست می رود
وقتی که گرگهای گرسنه رسیده اند
دیگر تمام پیکرت از دست می رود
عرض ادب به ساحت پیغمبر حسین
جانم فدای حضرت پیغمبر حسین
تا گفت اسکتوا در و دیوار شد خموش
شد کوفه مات هیبت پیغمبر حسین
جانم اسیر باده ماه محرم است
دل آشنا به جاده ماه محرم است
“باز این چه شورش است که در خلق عالم است”…
یک ذره از اراده ماه محرم است
از ماجرای تو دلمان آب می شود
قلب زمینو قلب زمان آب می شود
از آتشی که روضه تو می کند به پا
همواره قلب پیر وجوان آب می شود
آن ظهر شوم خاک وَ افلاک شد یکی
افتادی آسمان و زمین پاک شد یکی
آیه به آیه ی بدنت – خاک زیر پا
این دو به دست مردم بی باک شد یکی
جز گل روی تو دلدار ندارم هرگز
و به غیر از تو کسی یار ندارم هر گز
تا به پایغم تو چشمه چشمم جاری است
ترسی از آتش و از نار ندارم هرگز
آنگوشه گودال خبرهایی هست
لشکرهمگی پی کسی میگردند
یک لحظه تورادیدم و باخودگفتم
این لشکر کوفیان عجب نامردند*
آن آخرین وداع دلم راخراب کرد
اوضاع جنگ وضع حرم راخراب کرد
یک عمردرهوای تو پرمیزدم ولی
یک تازیانه بال وپرم راخراب کرد