نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
نشستهام بنویسم گدا نمیخواهی؟
میان خانهی خود بینوا نمیخواهی؟
نشستهام بنویسم کریم یعنی تو
کریمزاده تو حاجت روا نمی خواهی
نوح شش ماهه السلام علیک
جان خورشید, عالی الدرجات
بر طلوع محمدی وارت
صدوده تا سلام و شش صلوات
نوشت اول شعرش به نام حضرت عشق
و باز میکند امشب زبان به مدحت عشق
کسی که شعر خودش را نگفته میداند
که هست از برکات وجود و رحمت عشق
نفسِ نفیسِ خواجه ی لولاک حیدر است
روح حیات , در تَـن اَفـلاک حیدر است
روز اَلَست بوده که با اختیار خویش
خاکی شدیم چون پدر خاک حیدر است
میکده پر ز می شده ساقی
من بیچاره پشت در ماندم
بین طعنه… میان زخم زبان…
نامتان را به روی لب خواندم
گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی
من علی را در خدا دیدم خدا را در علی
روز اول از خودش یک نور واحد خلق کرد
نیم آن شد مصطفی و نیمهی دیگر علی
و خاکساری این عشق آسمانم کرد
چقدر ناب و زهیرانه امتحانم کرد
همه به نان و نوایی رسیده اند از او
رسید تا به من انگار لنگ نانم کرد
بنده چون شد وارد وادی ایمان بهتر است
نقش بندد چونکه ایمان بر دل و جان بهتر است
بنده باید انس گیرد با مناجات سحر
نیمه شب اشک و نماز و ذکر و قرآن بهتر است
دل ها به هم لب ها به هم سرها به هم خوردند
خیل ملک از قسمت پرها به هم خوردند
بر دیدن ماهی که نور فاطمه دارد
در کهکشان انگار اخترها به هم خوردند
روز وشب ازتو صحبتش زیباست
از تو گفتن چه لذتش زیباست
همنشین گلم ولی خارم
باکریمان رفقاتش زیباست
به من بی نوا محل بدهید
یا که یک قول محتمل بدهید
نفس اماره ام شکستم داد
با خودم فرصت جدل بدهید
از آسمان ترنم باران چه دیدنیست
این بار طعم رویش گلها چشیدنیست
آمد خبر که ازطرف عرش یک پسر
بر جمع خانواده ی مولا رسیدنیست