خوی کریم

دررگ رگش نشانه ی خوی کریم بود

او وارث کمال پدر از قدیم بود

دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود

این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟

ضربه ی عمیق

این چشم هابه راه تو بیدار مانده است

چشمانتظارت از دم افطار مانده است 

برخیز و کولهبار محبت به دوش گیر

سرهای بی نوازشبسیار مانده است 

صدای شر شر باران

صدای شر شر باران شعر می آید

کسی دوباره به ایوانشعر می آید

غزل ,قصیده, نمیدانم,این که در راه است

چقدر ساده به دیوان شعرمی آید

گر چه از عشق

گرچه از عشق فقط لطمه زدن را بلدیم

گرچه چندی است که بی روح تر از هر جسدیم

گرچه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم

جزدر خانه ی ارباب دری را نزدیم

دکمه بازگشت به بالا