وقت افطار …

 

افطار ها به کام دلم زهر می شود

ارباب ما گرسنه و تشنه شهید شد

محمد حسن بیات لو

 

نشد که آب بیاری حرم

چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد

چه شد که مادر من جای مادرت آمد

نشد که آب بیاری حرم فدای سرت

ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد

حوالی حرم

پای هر روضه ی تو گریه نمودن زیباست

از گدایان سر کوی تو بودن زیباست

جز در خانه ی تو هیچ کجا بهتر نیست

نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباست

حرفی بزن …

حرفی بزن سکوت دوای تن تو نیست

این جا به کنج خانه که جای تن تو نیست

پیراهنت گشاد شده یا تو لاغری؟

شاید که این لباس برای تن تو نیست

شلوغی گودال

مثل گیسوی در همت دیدم

ناگهان پیکر تو در هم شد

نانجیبی به قصد کشتن تو

از روی اسب سمت تو خم شد


بدنت روی خاک صحرا …

 

بدنت روی خاک صحرا بود

دور تا دور تو پر از نامرد

نه فقط شمر هر کس آنجا بود

از سر حرص زخمی ات میکرد

 

محمد حسن بیات لو

 

مسافر تنها

برگرد ای مسافر تنهای جاده هh

زیرا به دست توست تمام اراده ها

برگرد از سفر که ببینی به چشم خویش

تلخی روزگار همه خانواده ها

شوق زیارت

با شوق زیارت تو راهی شده ام

در حوض عطوفت تو ماهی شده ام

ناواردم اما روی این گنبد زرد

شادم که منم کفتر چاهی شده ام


روزهای بی تو

از جمعه های بی تو چه دلگیر می شوم

جان خودم ز جان خودم سیر می شوم

با هر نفس که میکشم اقرار می کنم

از این نبودنت به خدا پیر می شوم

روز دهم

 

در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد

آخر چرا امید و پناهم نمی رسد

بیرون خیمه منتظرش مانده ام ولی

باور نمیکنم به نگاهم نمی رسد

ببرم

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

دکمه بازگشت به بالا