روزهای بی تو

از جمعه های بی تو چه دلگیر می شوم

جان خودم ز جان خودم سیر می شوم

با هر نفس که میکشم اقرار می کنم

از این نبودنت به خدا پیر می شوم

روز دهم

 

در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد

آخر چرا امید و پناهم نمی رسد

بیرون خیمه منتظرش مانده ام ولی

باور نمیکنم به نگاهم نمی رسد

ببرم

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

دکمه بازگشت به بالا