مشکین زلفت شد سرِ خط خبرها
پیچیدگیش علت جلب نظرها
وقتی که حیدر باغبان باغ زهراست
قطعا طبیعی باشد اینگونه ثمرها
این زخمها روی تنم دارد اذیت میکند
زنجیرهای گردنم دارد اذیت میکند
طوری شکسته استخوان پای من که دائما
در حال سجده رفتنم دارد اذیت میکند
هجران به چالش می کشاند عاشقان را
همراه خود می آورد اشک روان را
خواهر شدی و فکر دوری از برادر
با بی قراری برده از جانت توان را
رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا
بالاست از هجران تو دست دعا حالا
قرآنِ زینب ، از تو یک بوسه طلبکارم
پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا
وقتی شراب ناب در میخانه ها جور است
پس میکده تنها پناهِ عبد مخمور است
ساقی علی و ساغر میخانه کوثر شد
هر کس که مهمان شد سر این سفره ، منصور است
من را به چرتکهء کرده های خویش
اصلا بنا نبود عقوبت کنی حسین
کردم حساب روی نگاهت بزرگوار
باشم امیدوار که دعوت کنی حسین
خم شد کمرم ، پیر شدم ، بار گرفتم
بعد از تو فقط دست به دیوار گرفتم
مجبور شدم یاد بگیرم بنویسم
مجبور شدم…! لکنت گفتار گرفتم
به روی رحل نیزه آنکه قرآن را نگه می داشت
دم دروازه دختر های گریان را نگه می داشت
خدا لعنت کند این شمر بدکردار را ، با پا
به زیر آفتاب ، مقتول عریان را نگه می داشت
یکسال و نیم را گذراندم بدون تو
با خیل دردها گذراندم بدون تو
بر روی دوش من غم هجر نگار بود
پائیز بود ، اگر چه به ظاهر بهار بود
رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا
بالاست از هجران تو دست دعا حالا
قرآنِ زینب ، از تو یک بوسه طلبکارم
پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا
از دور میدیدم عمویم را که تنها
مانده است بین لشگری از نیزه زنها
آموختم از قاسم و لحن سخن ها
باید فداییش شوند ابن الحسن ها
باز کن چشم ترت را که تنم میلرزد
حرف رفتن نزنی که بدنم میلرزد
لب اگر باز کنم من، سخنم میلرزد
رحم کن، پای تو دارد حسنم میلرزد