زبانحال زینب کبری در شام غریبان مادر

بابا کجابردی تو دیشب مادرم را

دیگر بهدامان که بگذارم سرم را

هق هق مکنبابا دلم آتش بگیرد

بابا الهیدخترت زینب بمیرد

بغض غربت

هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم

حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم

بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام

افتاده در خروش ز غوغای غربتم 

مهمان خرابه

شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا

نمودی شاد قلب کودک غم پرورت بابا

کنم گیسوی خود را پهن روی خاکویرانه

که بگذارم بروی گیسوان خود سرت بابا

به روز حشر …

به روز حشر کفن پوشهای سینه کبود

به حال هروله یکسر ندای ما ارباب

چه کرده داغ تو با سینه های ما ارباب

که آه میچکد از ربنای ما ارباب

شراب و اشک …

شراب و اشک  دو تا میهمان جام منند

که این دو باعث سر مستی مدام منند

شراب از خم قالو بلی و اشک ازخون

دو رکن هستی من علت دوام منند

ایمان بدون عشق تو محکم نمیشود

بزم حضور بی تو فراهم نمیشود

ایمان بدون عشق تو محکم نمیشود

بر کائنات گر که کنی لطف بی حساب

یک ذره از خزانه ی تو کم نمیشود

کار من نوکری و کار حسین است کَرَم

کار من نوکری و کار حسین است کَرَم

من ز شغلم بسوی حرفه ی دیگر نروم

تا حوالتگه دل در حرم کرب وبلاست

گر که دنیا نبُوَد  در کف مقصود چه غم

نوکر خانه ی ارباب و غم دنیا ؟ وای

لحظه ای نیز نیاید غم دنیا به سرم

هیچ بودم من و او خواست که با “کنفیکون

رهنمونم بشود جانب هستی ز عدم

آفریننده ی نوکر چه کسی جز شاه است؟

خاک آب و گل من هست غباری ز حرم

به دم و بازدم سینه زنانش سوگند

طپش سینه حسین است فقط  دم همه دم

دعبل زار نگهدار سر رشته ی عشق

نوکر کوی حسینی و سگ ماه دمشق

مجید خضرایی

 

ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه مشق ما

هر کس بر تو نبارد بصیر نیست

آزاده نیست آنکه به عشقت اسیر نیست

کافر کسی است کز تو نمازش تهی بُوَد

درمانده هر که به کویت فقیر نیست

لطف شما

همیشه لطف شما سایه ی سرم شده است

به یمن توست اگر نام ما علم شده است

خدای نیاورد آن روز را که من بینم

که مهربانیتان بر غلام کم شده است

ظرف سه روز موی رقیه سفید شد

بر نیزه کرده اند سر اطهر تو را

بر خاک وانهاده عدو پیکر تو را

از بهر آنکه خواهر تو  زجر کشکنند

گردانده اند پیش نگاهش سر تو را

مشقت سفر

بر روی نیزه بسته سر شیرخواره دید

هم سینه ی شکسته و هم گوش پاره دید

در قلب عشق تیزی شمشیر کِی کنند ؟

بیمار را به ناقه به زنجیر کِی کنند؟

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب

که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب

دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب

به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب

دکمه بازگشت به بالا